سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  عشق یعنی انتظار منتظر
[ و در خبر ضرار پسر ضمره ضبابى است که چون بر معاویه در آمد و معاویه وى را از امیر المؤمنین ( ع ) پرسید ، گفت : گواهم که او را در حالى دیدم که شب پرده‏هاى خود را افکنده بود ، و او در محراب خویش بر پا ایستاده ، محاسن را به دست گرفته چون مار گزیده به خود مى‏پیچید و چون اندوهگینى مى‏گریست ، و مى‏گفت : ] اى دنیا اى دنیا از من دور شو با خودنمایى فرا راه من آمده‏اى ؟ یا شیفته‏ام شده‏اى ؟ مباد که تو در دل من جاى گیرى . هرگز جز مرا بفریب مرا به تو چه نیازى است ؟ من تو را سه بار طلاق گفته‏ام و بازگشتى در آن نیست . زندگانى‏ات کوتاه است و جاهت ناچیز ، و آرزوى تو داشتن خرد نیز آه از توشه اندک و درازى راه و دورى منزل و سختى در آمدنگاه . [نهج البلاغه]
کل بازدیدهای وبلاگ
319162
بازدیدهای امروز وبلاگ
69
بازدیدهای دیروز وبلاگ
32
منوی اصلی

[خـانه]

[  RSS  ]

[شناسنامه]

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

درباره خودم
عشق یعنی انتظار منتظر
لیلا شیدا
مدعی شیداییم، اما تا شیدا شدن فاصله بسیار است
لوگوی وبلاگ
عشق یعنی انتظار منتظر
فهرست موضوعی یادداشت ها
مذهبی .
بایگانی
در نکوهش غیبت
مهمانی سلطان عشق
پیوندهای روزانه

بنت الزهرا [319]
یاس نبی [252]
ماه بنی هاشم [374]
پرواز بی انتها [275]
فاطمیون [288]
نور الانوار [281]
برادرم محسن [345]
[آرشیو(7)]

اوقات شرعی
لینک دوستان

اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
غریب آشنا
سایت چهارسو

لوگوی دوستان


























موسیقی وبلاگ
اشتراک در خبرنامه
 
پارسی بلاگ
www.parsiblog.com

نویسنده مطالب زیر:   لیلا شیدا  

عنوان متن از 300 تا اخراجی‏ها چهارشنبه 86 فروردین 29  ساعت 5:3 عصر

شاید در نگاه نخست، عنوان این یادداشت و مقایسه دو اثر سینمایی که از نظر خاستگاه، تکنیک، ایدئولوژی و هدف، تفاوت‌های بنیادینی دارند، بی‌معنا به نظر برسد، اما با مقداری تأمل، می‌توان وجوه تشابهی علاوه بر هم‌زمانی اکران بین این دو فیلم یافت.

هر دو فیلم پیش از نمایش، جنجال آفریدند و حواشی آنها، عامل عمده جذابیتشان شد.
هر دو اثر سینمایی از نگاه اکثر منتقدان، فاقد ارزش‌های فنی و حرفه‌ای قلمداد شدند.
هر دو این آثار با اقبال عمومی در نمایش روبه‌رو شده و به فروش غیرمنتظره‌ای دست یافتند.
کارگردانان هر دو اثر، فاقد تجربه جدی در سینما بودند و ساخت چنین آثار جنجالی از آنان انتظار نمی‌رفت.

و سرانجام هر دو فیلم،‌ از سینما به عنوان ابزاری برای مبارزه استفاده کردند. «300» وسیله‌ای برای ایجاد ذهنیتی توهم‌‌آمیز به غرب در برابر شرق به ویژه ایران و «اخراجی‌ها» به گفته سازنده‌اش به ابزاری برای مبارزه فرهنگی و تداوم مسیر دفاع مقدس و انقلاب.

هرچند تاکنون موفقیت «300» در راستای هدف از پیش‌تعیین‌شده آن تضمین شده و اقبال کم‌نظیری از این اثر در جامعه ایالات متحده شده که همچنان دچار التهاب ناشی از حادثه 11 سپتامبر و سپس دو جنگ پیاپی در خاورمیانه است و شاید این فیلم وظیفه آماده‌سازی مردم آمریکا برای تهاجمی دیگر را بر عهده دارد؛ اما آیا مسعود ده‌نمکی نیز همانند «زاک اسنایدر» در مبارزه خود موفق بوده است؟

در «اخراجی‌ها»، ده‌نمکی فرم و محتوای خود را تا حد زیادی از مجموعه تلویزیونی «خوش‌رکاب» ساخته علی شاه‌حاتمی که چهار سال پیش در ایام نوروز از سیما به نمایش درآمد، وام گرفته است، هرچند «خوش‌رکاب» هم از سوی منتقدان، تأثیرگرفته از «لیلی با من است» کمال تبریزی ارزیابی می‌شد.

داستان، کشانده شدن لوطی‌ها به جبهه است که البته در این دو اثر، ناشی از اجبارهای متفاوت است؛

داستان، کشانده شدن لوطی‌ها به جبهه است که البته در این دو اثر، ناشی از اجبارهای متفاوت است؛ اما در هر دو، تشابهات فراوانی به جهت تیپ‌سازی، دیالوگ‌ها، استفاده از اشعار و ترانه‌های پیش از انقلاب، تقابل با شخصیت‌های سنتی جبهه و حضور رزمنده‌ای که نقش مرشد را برای لوطیان در حال اصلاح ایفا می‌کند، به چشم می‌خورد. هرچند از نظر شاخصه‌های فنی، اثر شاه‌حاتمی به رغم تلویزیونی بودن برتری‌های محسوسی در فیلمنامه، کارگردانی، تدوین و حتی بازیگری نسبت به اثر ده‌نمکی دارد، اما همین تکرار موفق نیز جالب توجه است. با این حال، «اخراجی‌ها» از آنجا مورد تردید قرار می‌گیرد که دچار تنها نقطه‌ضعف بزرگ «خوش‌رکاب» می‌گردد و آن‌قدر در کوچه پس‌کوچه‌های حاشیه و جذاب‌سازی اثر ـ که در فرهنگ عامیانه و کوچه‌بازاری لوطی‌ها متمرکز شده ـ خود را درگیر می‌کند که فرصت و توان پرداختن به متن که همان بستر تحول‌ساز جبهه‌هاست، در فیلم گرفته می‌شود، بنابراین «اخراجی‌ها» نیز همچون «خوش‌رکاب» موفق به جذب مخاطب می‌شود، اما توان برقراری ارتباط عمیق و انتقال پیام بطنی خود را با بیننده نمی‌یابد. هرچند ممکن است شاه‌حاتمی در «خوش‌رکاب» اصولا مدعی چنین انتقالی نباشد و همین اثر ایجادشده را مطلوب بداند، اما از ده‌نمکی که به بیان خود، فیلمسازی را ابزاری برای اهداف بالاتر و انتقال و القای آرمان‌هایش به مخاطب می‌داند، چنین نتیجه‌‌ای پذیرفته نیست.

مقایسه این دو اثر با آثار فیلمساز منحصر به فرد و برجسته سینمای ایران، ابراهیم حاتمی‌کیا، که در ژانر دفاع مقدس ساخته شده، اما در اکثر آثار خود به ویژه «دیده‌بان»، «مهاجر»، «آژانس شیشه‌ای» و «روبان قرمز» تا حدود زیادی موفق به انتقال پیام اصلی مورد نظر خود می‌شود، نشان می‌دهد که سوژه جذاب، اقبال مخاطب، بودجه سنگین و حتی شرایط مساعد فرهنگی و سیاسی روز جامعه نیز به منزله موفقیت یک فیلمساز در مقصود خود نیست، هرچند نگارنده نه مدعی نقد تخصصی سینماست و نه تمایل چندانی به ورود به این عرصه پرمدعی دارد؛ اما از آنجا که به بهانه اکران «اخراجی‌ها» در سینما و فروش میلیاردی این فیلم، پدیدآورنده آن مجال بی‌سابقه‌ای برای طرح دغدغه‌ها، عقاید و تمایلات فرهنگی و اجتماعی خود یافته است، طرح این مقدمه نسبتا طولانی سینمایی را ضروری دانستم تا از زاویه آن به نقد گذشته و حال صاحب این اثر، یعنی مسعود ده‌نمکی بپردازم.

پشت صحنه اخراجی‌هابه یاد دارم دوازده سال پیش، مسعود ده‌نمکی که به تازگی فعالیت‌های اجتماعی و خیابانی گسترده را آغاز کرده بود، به همراه مهندس مسعود و حسین الله‌کرم، گروه «انصار حزب‌الله» و نشریه این گروه (ماهنامه «یالثارات‌الحسین(ع)») را اداره می‌کردند و در محافل دانشگاهی نیز، مسئول وقت بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی تهران را جهت سخنرانی به نمایندگی برمی‌گزیدند. صاحب این قلم نیز آن زمان در مسئولیت گروه مطالعاتی بسیج دانشجویی دانشگاه امیرکبیر به فعالیت می‌پرداخت و همچون ده‌نمکی و دیگر نیروهایی که در هر لباس و صنف، دغدغه دفاع از ارزش‌های انقلاب را داشتند، درگیر نگرانی مشترکی نسبت به رسوخ اندیشه‌های لیبرالیستی و پیامد آن، لائیسم و نفی ایدئولوژی در فضای دانشگاه‌ها بودیم.

سمبل این جریان فکری مهاجم، دکتر عبدالکریم سروش بود. اما با وجود آن‌که ما و این برادران در دغدغه و تشخیص مشکل مشترک بودیم، راه‌حل‌های متفاوتی برای رویارویی در این جبهه فرهنگی برگزیدیم. پیشنهاد ما توانمندسازی فکری و ایجاد چالش نرم‌افزاری با جریان فرهنگی مهاجم بود و راه‌حل این دوستان جلوگیری از حضور فیزیکی این اندیشه در فضای دانشگاه.

هرچند همان‌گونه که پیش‌بینی می‌شد،‌ مسئولان امر، نظر دوستان را بر نظر ما ترجیح دادند و ما ناگزیر به طی مسیر نرم‌افزاری به تنهایی گشتیم که تنها بخشی از آن ایجاد تشکلی فرهنگی و توانمندسازی فکری نیروهای انقلاب بود. اما حوادث سال‌های بعد نشان داد ایجاد مانع فیزیکی توسط این دوستان نیز جز تسریع و تقویت جریان فکری مذکور، تأثیری نداشت، کما این‌که عرضه این نوع نگرش و برخورد در ماهنامه «یالثارات» و هفته‌نامه «شلمچه» نیز فتح‌الفتوحی دیگر را برای جریان فرهنگی لیبرالیسم در میدان مطبوعات به همراه آورد.

شاید ده‌نمکی به یاد داشته باشد به جهت انتشار آخرین شماره نشریه «شلمچه» در آستانه دوم خرداد علیه خاتمی، حقی بزرگ بر گردن رئیس‌جمهور سابق ایران دارد و تداوم آن رویکرد ماهنامه «شلمچه» و «یالثارات» در عرصه مطبوعاتی توسط متولیان امروز فرهنگ کشور طی دوره نخست دولت اصلاحات، یکی از عللی بود که بر رونق فعالیت اصلاح‌طلبان افزود و پیروزی‌هایی پیاپی را برای آنان به ارمغان آورد و با آرای بی‌‌نظیر سیدمحمد خاتمی در 18 خرداد 1380 تکمیل شد.

اما اکنون انتظار می‌رود مسعود ده‌نمکی که اکنون لباس فیلمساز صاحب‌ گیشه و مخاطب را به تن کرده و مسئول وقت بسیج دانشجویی که امروز با تکیه بر صندلی نمایندگی مجلس در قانون‌گذاری و نظارت کشور نقش ایفا می‌کند، مهندس مسعود که از مدیران مؤثر نفتی کشور است و الله‌کرم که گفته می‌شود به تازگی به دستگاه دیپلماسی کشور وارد شده است، دریابند که دوازده سال پیش چگونه از مسیر حقیقی خود منحرف شدند و نه تنها به تحقق آرمان‌هایشان کمک نکردند، بلکه وسیله‌ای برای تسریع و تشدید موفقیت جریانی شدند که بنای مقابله با آن را داشتند.

البته حافظه تاریخی جامعه هنوز به اندازه‌ای مبتلابه فراموشی هست که تصویر ساخته‌شده از حزب‌الله و انصار حزب‌الله توسط حریفان دانا و دوستان نادان که صرفا برای مقابله با بدحجابی و لباس جوانان یا جلوگیری از حضور روشنفکران در محافل دانشگاهی را بپذیرد، اما آیا به راستی آرمان این گروه و صحنه مبارزه اصلی آنان، بر همان کلیشه ساخته‌شده در افکار عمومی منطبق است؟ آیا دست‌هایی در داخل این طیف و فراتر از آنان به آرامی حزب‌الله را ـ که در ابتدا خود را دشمن جریان استحاله اقتصادی و مدیریتی کشور و تغییر ساختار اثرگذاری بر جامعه می‌دانست ـ، به سوی برخورد با این‌گونه ظواهر، آن هم با نسنجیده‌ترین شکل ممکن آن، منحرف نکرد؟

اکنون که مسعود ده‌نمکی سخن از باقی ماندن در مبارزه می‌گوید، باید سخن وی را بپذیریم و بر حسن نیتش ارج نهیم، اما کمترین وظیفه ما هشداری است به او که در دام انحرافی از مسیر اصلی مبارزه که در دهه 70 او را با خود به سویی دیگر برد، فرو نیفتد.

مبارزه امروز در عرصه فرهنگ و هنر و در بطن جامعه، مؤلفه‌های فراوانی را می‌طلبد که فراتر از خنداندن و گریاندن تماشاچی سینماست. هرچند این مخاطب بهترین فرصت برای آغاز حرکت است، اما حرکتی صحیح به مقصدی از پیش برنامه‌ریزی شده ـ آن‌گونه که «300» مخاطب خود را برمی‌انگیزاند و در مسیر مبارزه به راه می‌اندازد ـ نیاز دارد. اما «اخراجی‌ها» هنوز دچار اختلاف‌فاز بیست ساله با عرصه مبارزه است، مسئله امروز جامعه ما تبدیل به دستمال‌یزدی اراذل «اخراجی‌ها» به کلاشینکف بسیجیان نیست، چراکه امروز نه توده‌های دچار غفلت جامعه از جنس این اراذلند نه در مبارزه اصلی کلاشینکف و دیگر تسلیحات ما اثر جدی دارند. مبارزه امروز، چالشی جدی و نرم‌افزاری با فرهنگ خودساخته و القاشده‌ای است که روح انقلاب و ارزش‌ها را به استحاله کشیده است، مبارزه‌ای است که دیگر قابل تطبیق با مرزهای خاکی و آبی نیست؛ بلکه در همه جا رخ می‌دهد و حریف در هر لباسی رخ می‌نمایاند.

همان‌گونه که انحراف دوازده سال قبل به خروج از مقابله با تغییر بسترهای اقتصادی و مدیریت جامعه به برخورد با ظواهر و مقابله فیزیکی با جریان فرهنگی بود، مبارزه به خطر انحراف امروز سطح‌گرایی، عوام‌فریبی، فرو افتادن در بستر ستیز با شعار و دن‌کیشوت‌وار به مقابله با جریانی رفتن است که پروژه «300» یکی از حملات مقدماتی آن در عرصه فرهنگی است.

فؤاد صادقی


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   لیلا شیدا  

عنوان متن مادر..... سه شنبه 86 فروردین 28  ساعت 2:42 عصر

 

سرگردانم .... از بعضی واژه ها خسته شدم ...

از بازی با کلمات کلافه‏ام می خواهم امشب بدون هیچ بازی با واژه ؛حرفی را بنویسم که چندی است مرا آزار می‏دهد‏.

مثل خیلی‏ها که فاطمی هستند ؛ من نیستم ؛ مثل خیلی ها که به او می گویند مادر ، من نمی توانم بگویم ؛ یعنی جرأت نمی کنم ؛ فاطمه زهرا (س) هیچ وقت فرزندی مثل من نداشت ، ندارد و نخواهد داشت ؛ تازه من کجا و فاطمه زهرا کجا !؟ گیرم هم ، جور در بیاید آیا او مرا به فرزندی قبول می کند‏؟

نمی دانم ؛ البته برای او هیچ خوب نیست که بگوید این فرزند من است ؛ اما برای من هم خوب نیست که یتیم بمانم ؛ خوب نیست بی مادر بمانم ؛ مادر دارم ولی نه ، مادری او چیزی دیگر است  .

بی خیال ای دل ما را چه به فاطمه زهرا دختر پیغمبر ؛ همسر امیرالمومنین ؛ مادر حسنین و زینبین بگذار به حال خودمان مشغول باشیم ؛ اگر محب آنها هم باشیم برایمان بس است .

تو کاره ای نیستی ؛ او خودش گفت که من مادر تمام شیعیانم

شیعه ؛   من که شیعه نیستم

مگر اهل بیت را دوست نداری ؟

حتما دوست دارم ؛ من نوکر اهل بیتم

من دیوانه اهل بیتم

همین ؛ او همین گفت

نه اگر همه باشند ؛ ما را بی خیال

تو اگر نخواهی او می خواهد                             

مگر تو نمی خواهی ؛ حتما می خواهم

پس چرا طفره ؟

راستش را بگویم ؛ بخدا حرف دلم است

                                                  بعضی وقتها دلم برایش تنگ می شود

                                            برای فاطمه ؛ برای مدینه ؛ برای بقیع

 

چند سالیست دوست دارم به او بگویم مادر

اما حیا می کنم ...

من کجا و فاطمه کجا  و مادری فاطمه کجا؟

ولی به حق قسم که دلم به چادر خاکی او گره خورده

مادر  مادر   مادر

                                                            آرامم می کند

بیچاره ام می کند ولی نه

بگذار فقط سادات به او بگویند مادر

نه فقط حسنین و زینبین و همه اهل بیت به او بگویند مادر

ولی اگر مرا به فرزندی قبول کند یا نکند

از عمق دل به او می گویم مادر نه به زبان

آیا دل او هم برای ما تنگ می شود ؟

دلم برای او تنگ می شود

نمی دانم بیچاره ام خوش بحال آن کسی که جرأت می کند به او بگوید

مادر

کاش از قلبم به قلبش راه داشت

کاش زهرا هم زیارتگاه داشت

کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست

می خواهم برای تو بنویسم ای مادر حسنین و زینبین

کاش از قلبم به قلبش راه داشت

کاش زهرا هم زیارتگاه داشت

مأخذ


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   لیلا شیدا  

عنوان متن خواهی نشوی رسوا... یکشنبه 86 فروردین 26  ساعت 10:31 صبح

ما سه رقم جوان داریم؛ یک جوان هست که توی جامعه فاسد آب می شود یک شعر است که نصفش را من می خوانم نصف دیگر را همه با هم بخوانید ایرانی‏ها همه حفظ هستند معمولاً... خواهی نشوی رسوا ... این از شعرهای غلط این است متاسفانه توی فرهنگ ما هم آمده است. اگر یک کشتی صد تا مسافر دارد ،کشتی نقص فنی پیدا کرد کشتی غرق شد نود و هشت تا از مسافرها چون شنا بلد نبودند غرق شدند دو تا شنا بلد هستند بگویند نود و هشت تا غرق شدند ما دو تا هم که شنا بلد هستیم، خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو، بیا ما دو تا هم غرق شویم...  اسلام همه جا تابع اکثریت نیست اگر توی یک اتاقی پنج نفر سیگاری هستند یک نفر سیگار نمی کشد یک نفر برود بیرون یا پنج تا بروند بیرون؟ باید پنج نفر بروند بیرون اینطور نیست که ما اکثراً سیگاری هستیم، حق با هوای سالم است شما که می خواهید هوا را دودی کنید بروید بیرون. شب مثلاً یک نفر می خواهد بخوابد پنج نفر می خواهند صحبت کنند آن یک نفر برود بیرون یا آن پنج نفر؟ آن پنج نفر باید بروند بیرون چون شب مال خوابیدن است. توی خوابگاه دانشجو نباید بگوید بابا تو دلت می خواهد بخواب به ما چه؟ آقا شب مال خوابیدن است شما مزاحم ما هستید اینجا اکثریت نیست.


همه جا اکثریت ارزش نیست همرنگ جماعت شدن ارزش نیست وگرنه ما خواسته باشیم همرنگ جماعت شویم پیغمبر اسلام نبود چون پیغمبر در مکه بود، مکه همه بت پرست بودند، پیغمبر می گفت، خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو! حضرت ابراهیم به جای اینکه بت ها را بشکند، خودش هم بت پرست بشود. مردم ایران می گفتند، جاوید شاه جاوید شاه، امام خمینی بگوید؛ خواهی نشوی رسوا ما هم بگویم جاوید شاه! اصلا این حرف بسیار حرف غلطی است.

 

یک آیه توی قرآن داریم که می‏گوید، خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو، آیه اش این است روز قیامت اهل بهشت از اهل جهنم می پرسند «مَا سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ» المدثر/42 چرا جهنمی هستید؟ گفتند والله به چهار دلیل یکی گفتیم خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو؛ آیه اش این است «وَکُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضِینَ» المدثر/45 یعنی هر جوری می زدند ما هم همان جوری می رقصیدیم من غصه می خورم توی بعضی از عروسی ها به یک خانم می گویند خانم تلفن با شما کار دارد، فوری از جلسه بلند می شود می گوید، بفرمائید به یک خانم می گویند بچه ات رفت ممکن است بیفتد توی حوض، فوری می دود ممکن است توی یک عروسی مردانه یا زنانه ده دفعه افرادی به دلایلی از جلسه بلند بشوند اما تا نماز می شود می گویند ببین تا برویم نماز بخوانیم جلسه به هم می خورد پس چطور اگر تلفن با شما کار داشت جلسه به هم نمی خورد ما یک مقدار مشکل ایمانی مان کم رنگ است خواهی نشوی رسوا... پس یک دسته از جوانها توی جامعه فاسد حل می شوند.

 


یک دسته داریم که توی جامعه فاسد خودشان را حفظ می کنند آنها کی هستند؟ اصحاب کهف، دیشب یک خاطره ای یکی از دوستان می گفت عجیب بود، می گفت رضا شاه پدر محمد رضا که آمد گفت بی حجابی اجباری است همه بازاری‏های کاشان حالا همه شهرها را نمی دانم، باید خانم‏هایشان را بی حجاب بیاورند، می‏گفت یکی از بازاریها که متدین بود، سرّاج بود، سرّاج که می دانید چه شغلی است؟ پارچه فروش نه، زین اسب و کیف و کارهای چرمی می کند، این آقا اینقدر آدم خوبی بود که خدا رحمتش کند همه بازاری‏های کاشان پشت سرش نماز می خواندند مثلاً شلاق درست نمی کرد، می گفت می ترسم آن‏که می‏خرد یک بار به یک حیوان به ناحق بزند! وقتی گفتند بلند شو، بلند شد سرقفلی نگرفت گفت، من مغازه اجاره کرده ام! رفت توی خانه نشست آنوقت دوستانش کمک کردند یک مغازه برایش گرفتند، خیلی آدم خوبی بود می گفت به ما گفتند که خانمت را بی حجاب بیاور، عجب! ما یک عمری دین داشتیم چرا این رقمی انجام بدهیم؟ می گفت هفت هشت نفر شدیم گفتیم برویم پیش یک آقایی استخاره کنیم که ما چی کنیم. می گفت هفت نفر پیش هفت تا آقا استخاره کردند یک آیه آمد و آن این بود که اصحاب گفتند حالا که دنیا دارد فاسد می شود همه بت پرست هستند «فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ» الکهف/16 بروید توی غار خدا یک فرجی را می رساند! ما فهمیدیم که باید از کاشان برویم بیرون توی یک روستا یا بیابانی... رفتیم تا بالاخره آن فشارهای پهلوی کم شد و ما برگشتیم.


گاهی وقتها انسان لازم است که از مدرسه بیرون برود از این شهر برود بیرون شغلش را عوض کند لباسش را عوض کند من اینجا باشم گناه می کنم بروم جایی دیگر من بغل این باشم گناه می کنم جایم را عوض کنم پس یک عده جوان داریم توی جامعه آب می شوند مثل آب هستند، شل هستند، آبی که شل است توی هر ظرفی ریختی همان شکلی می شود هوایی که شل است توی هر ظرفی بود همان شکل می شود بعضی جوانها مثل اصحاب کهف هستند مثل طلا، طلا توی هر حوضی بیندازی طلاست. بعضی جوانها جامعه را عوض می کنند «فَتًى یَذْکُرُهُمْ یُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ» الأنبیاء/60 شما که جوان هستید یا نوجوان، رفیق های شما در شما اثر می گذارند که گفت بیا برویم این فیلم را ببینیم،‍ سیگاری بکشیم، اگر رفیق هایت در تو اثر گذاشتند پیداست که شل هستی اگر گفتی آقا تو می خواهی سیگار بکشی، بکش من نمی کشم تو حرف زشت زدی من حرف نمی زنم.

 

حضرت آدم دو تا پسر داشت؛ هابیل و قابیل. گفت، می‏کشمت گفت، تو بکش من دست به روی تو دراز نمی کنم «لَئِنْ بَسَطتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی مَا أَنَا بِبَاسِطٍ یَدِی إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ» المائدة/28 اگر تو دست را به سوی من دراز کنی و بخواهی که من را بکشی... تو فحش بده من نمی دهم، تو این فیلم را ببین من نمی بینم، این معلوم می شود که اصحاب کهف هستی، بعضی ها نه، از نوجوانی کودتاچی هستند یعنی از توی خانه هم اثر می گذارد، توی مسجد، توی بسیج، توی کلاس، اصلاً یک جوری رفتار می کند که باقی ها را تحث تاثیر قرار می دهد این امام است.


سه رقم جوان داریم، شل، میزان، امام؛ گاهی یک دختر توی خانه امام است دختر کوچولو، دختری آمد به مادرش گفت، مامانی می شود من با تو چند جمله صحبت کنم؟ گفت بگو عزیزم، گفت من را دوست داری؟ گفت بله همــه جان من تو هستی، گفت مامانی بابا و داداش را دوست داری، هی گفت و گفت آخرش گفت، مامانی خدا را دوست داری؟ گفت بله خدا را دوست دارم، گفت تو ما را دوست داری با ما حرف می زنی بابا را دوست داری با بابا حرف می زنی، چطور خدا را دوست داری و با خدا حرف نمی زنی؟ تو چطور خدا را دوست داری؟ مادر فکر کرد و گفت چشم می خوانم! یعنی این بچه می شود امام مادرش، امام لازم نیست حضرت امام خمینی (رحمه الله علیه) باشد هر یک از شما توی خانه می توانید امام باشید اگر می خواهید در آینده ببینید که امام هستید یا نه ببینید آثار امامت در شما هست یا نه، یکوقت مثلاً فیلم خوشمزه است پای فیلم می نشینی هی نگاه به فیلم می کنی یک خورده هم کتاب می خوانی شب امتحان هم هست بلژیک دارد به اتریش گل می زند بالاخره فیلم به علم تو ضربه زد به جوانی تو ضربه زد اگر فیلم به تو ضربه زد شل هستی اگر گفتی امشب که شب امتحان است هر فیلمی هر چقدر هم زیبا باشد من نمی بینم علم مهمتر است گاهی وقتها ممکن است... شما اگر یک گردو گرفتی حاضری با کتابت بشکنی؟ بابا با کتاب بشکنی ممکن است بخوری اما این رشد آینده ات است این گردو لحظه ای است چقدر آدم باید غافل باشد که ابدیت خودش را فدای یک لحظه کند آدم گردو را که با کتاب نمی شکند.


اگر راهپیمایی راه انداختی، جوانهای ایران یک راهپیمایی راه بیندازند ایامی که بچه ها امتحان می دهند تلویزیون فیلم های پرنشاط گذاشت، یک شب تلویزیون فیلم های پرنشاط بگذارد یکوقت می بینی یکی دو میلیون بچه در امتحانات شکست خوردند زحمات آموزش و پرورش، معلم، آزمایشگاه، بودجه، بخش عظیمی از پول مملکت دست آموزش و پرورش است چون حدود بیست میلیون بچه هست حدود یک میلیون معلم هست آنوقت این فیلم همه را هوا می کند آقا راهپیمایی می کنیم علیه صدا و سیما ما تقاضا می کنیم شب هایی که بچه ها امتحان دارند این فیلم ها را پخش نکنند اگر راهپیمایی کردید صدا و سیما را تغییر دادید معلوم می شود امام هستید پس اگر صدا و سیما شما را ضربه فنی کرد، معلوم می شود که شل هستی اگر رفتی اتاق دیگر موقعی که او فیلم داد میزان هستی اگر تو صدا و سیما را عوض کردی امام هستی، حالا امتحان کنیم شما خواهرت را نماز خوان کردی، شما روی حجاب خواهرت اثر گذاشتی، شما به درس خواهرت کمک کردی، یکوقت به بنده گفتند شهردار باید چه شرایطی داشته باشد، دکترای شهرداری داشته باشد، مدیریت شهری خوانده باشد، مهندسی داشته باشد، گفتم ببین آقا همه اینهایی که می گویی درست است اما اگر شما خواسته باشی شهردار تعیین کنی یک پوست خیار بینداز دم در دانشگاه برو آنطرف خیابان توی پیکان دید بزن هر دانشجویی که پوست خیار را دید با نوک پایش کنار زد آن شهردار است چون کسی که می خواهد شهر را تمیز کند آثار توی شصت پایش باید باشد این دانشجویی که پوست خیار می بیند رد می شود این اگر دکترای شهری هم بخواند این شهردار خوبی نیست چون نژادش نژاد نظافتی و نژاد خدماتی نیست.


پیغمبرِ ما سه سال داشت مربی اش یک چیزی به سینه اش آویزان کرد گفت این چیه؟ گفت این را آویزان کرده ام که تو را حفظ کند، فوری کند و دور انداخت گفت، حافظ من خداست آن کسی که می خواهد بت ها را بشکند! آثار بت شکنی در سه سالگی در او هست من الان شما را نمی شناسم آثار بزرگی توی خودتان دیده اید یعنی شده بغل دستی شما خودنویس نداشته باشد خودنویست را به او بدهی؟ شده وقتی می روی نان بگیری می بینی یک پیرزنی همسایه تان هست پایش درد می کند، می گویی حالا که ما می رویم نان بگیریم یکی هم برای این می گیریم یا می گویی به من چه؟ ما همینطور که از طبقه سوم زباله را داریم می آوریم طبقه دومی نمی تواند کیسه زباله او را هم بیاوریم مگر من نوکرشم؟ چشمش کور خودش بیاورد اگر واقعاً آثار خدمت رسانی... ماشین افتاد توی جوب غصه ات شد خیلی راحت می توانید خودتان را متر کنید که آیا به درد رهبری می خورید، سوزی دارید، شوری دارید....

خدا به موسی (علیه السلام) می گوید، موسی می دانی چرا تو را پیغمبر کردم؟ گفت نه، فرمود تو وقتی توی جامعه راه می رفتی یک سوزی داشتی که آن سوز در دیگران نبود. آقا سوار موتور شده خانمش هم پشت سرش است این چادره هی باد به آن می خورد ممکن است چادر برود روی پرهای موتور این خانم سرنگون شود، می گویی بابا به او بگوییم ول کن بابا! می افتد چشمش بیدار می شود! اصلاً برایش فرقی نمی کند که زن مردم بیفتد ممکن است زن جوان است حامله است آخر یک خانواده نابود بشوند ول کن بابا اصلاً هیچ غصه نمی خورد که این زن از موتور پرت شود اصلاً غصه نمی خورد که هیچ، می خندد، گاهی وقتها کسی می افتد می خندد اصلاً همچین می خندیم که یک نفر افتاد یعنی از افتادن مردم لذت می بریم، خوب این هرگز رهبر نمی شود خدا به موسی گفت، موسی می دانی که چرا توی مردم تو را رهبر کردم؟ می گوید در تو یک سوزی بودکه در دیگران نبود آن کسی که درسش ضعیف است کمکش کن از طبقه چهارم پائین می آیی کیسه زباله طبقه دوم را هم بیاور به او سلام کن، ماشین او را هول بده، جلوی پایت پوست خیار دیدی با پایت کنار بزن اگر از مخ تا شصت پا خدمت بود و سوز این هم نه برای اینکه توی انتخابات رأی بیاوری آخر گاهی وقتها انتخابات می شود می گویند مردم قهرمان این می خواهد رأی جمع کند در عمرش نه توی این روستا آمده نه کار خیرش به مردم رسیده حالا خودش را کاندیدا کرده و دلسوز شده آن دلسوزهای فصلی خیلی دل نمی سوزانند اینها دلسوز فصلی هستند خدا به ایمان فصلی هم می گوید ارزش ندارد.


خدا توی قرآن می گوید، بعضی ها ایمانشان فصلی است «فَإِذَا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ» وقتی سوار کشتی می شوند می بینند دارند غرق می شوند و موج آمده «دَعَوْا اللَّهَ» می گویند یا الله مثل صلواتهایی است که خانم های فکلی پشت دانشگاه می فرستند دخترش رفته کنکور اللهم صل علی محمد و آل محمد یک زیارت عاشورایی می خواند پشت سر دانشگاه این برای اینکه دخترش توی دانشگاه قبول شود! قرآن می گوید اینهایی که در یک لحظه وقتی اتاق زاو می رود زیر عمل جراحی می رود ماشینش توی دره می افتد دارد ورشکست می شود آنهایی که توی گیر می گویند یا الله آنها یا الله شان خیلی ارزش ندارد قرآن می فرماید «فَلَمَّا نَجَّاهُمْ» العنکبوت/65 غافل می شود.


مأخذ: سایت آیت‏الله قرائتی


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   لیلا شیدا  

عنوان متن عطش انتظار پنج شنبه 86 فروردین 23  ساعت 2:17 عصر

صدای زیبای آبشار نقره‏ای را با همین گوش‏های تیزم می‏شنوم، گویی که قطره قطره‏اش برایم حکم یک دریا دارد.

 

صدایش کردم، آمد و برایم یک جام از آب گوارا آورد.

 گفتم:مگر خودتان تشنه نیستید؟

گفت: ما سیرابیم، اما تو هنوز رودخانه دلت کویر است.

 

لیوان را گرفتم، نوشیدم آن را ... گوارا بود و به دلم نشست ...

در همان لحظه، دیدم دیگر صدایی نمی‏شنوم، هر چه نگاه کردم، قطرات آب را ندیدم!

 

گفتم: خدایا چرا این‏گونه مرا تنها گذاردند؟ چرا این‏گونه سیراب شدم، اما مرا خواب کردند و رفتند؟

صدایی شنیدم، به سویش دویدم و رسیدم، آری ... آری، این همان آبشار است ...

رفتم یک لیوان را در کنار سنگ‏ریزه‏های آبشار دیدم... دویدم، دویدم، آنقدر که دوباره تشنه شدم...

 

اما دیدم نوری کنارم ایستاده، گفتم: که هستی؟!

گفت:همان کسی که در انتظارش کنار جاده سرنوشت نشسته‏ای!

گفتم: من لیاقت ندارم، چرا سراغم آمده‏ای؟

 

گفت:پاک است دلت، این‏گونه مگذار آلوده شود.

گفتم: چگونه؟

گفت: مرا طلب کن، صدایم زن!

 

گفتم: نمی‏رسد صدایم به گوشت!

گفت: رسیده، اما نه با آن لحنی که باید مرا طلب کنی!

گفتم: عشقم را چه کنم؟

گفت:عاشق باش، اما آن‏گونه که خودت می‏گویی، بر سر جاده انتظار، منتظرش باش!

این را گفت و از برابر دیدگان سیاهم محو شد...  

 

 

مأخذ


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   لیلا شیدا  

عنوان متن عروج صیاد چهارشنبه 86 فروردین 22  ساعت 3:0 صبح

 

امیر سپهبد علی صیاد شیرازی در سال 1323 در کبود گنبد مشهد در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. مادرش شهربانو و پدرش زیاد نام داشت. پدرش، که از عشایر فارس بود، به استخدام ژاندارمری در آمد و سپس به ارتش منتقل شد. او از جاذبه ای خاص برخودار بود، از این رو علی تحت تأثیر پدر از کودکی به ارتش علاقه مند شد.

او به همراه پدر و خانواده، مانند دیگر خانواده های نظامیان، از شهری به شهری مهاجرت می کرد. شهرهای مشهد، گرگان، شاهرود، آمل، گنبد و سرانجام گرگان محل پرورش وی شدند. او سال ششم متوسطه را در تهران گذراند و در سال 1342 موفق به اخذ دیپلم گردید. او در سال 1343 در کنکور دانشکده افسری شرکت کرد و پذیرفته شد. علی از بدو ورود به دانشکده به جدیت در درس و پای بندی به مذهب شهرت یافت. و سرانجام در مهرماه 1346 در رسته توپخانه دانش آموخته شد و با درجه ستوان دومی وارد ارتش گردید. او پس از طی دوره آموزشی در شیراز و اصفهان به لشگر تبریز و سپس لشگر زرهی کرمانشاه منتقل شد.

او در سال 1350 برای گذراندن دوره آموزش زبان انگلیسی به تهران آمد و پس از پایان کلاس و جدیت در تحصیل سرانجام خود از استادان زبان انگلیسی شد.ستوان یک علی صیاد شیرازی تصمیم گرفت با دختر عمویش، خانم عفت شجاع ازدواج کند اما به دلیل این که محمود، عموی علی، از مخالفان شاه بود، ساواک با این ازدواج موافقت نکرد، اما سرانجام در اثر اصرار علی، ارتش با این وصلت مبارک موافقت کرد.

علی در سال 1352 به دلیل لیاقت ها و دقت هایش در کار، برای تکمیل تخصص های توپخانه از طرف ارتش به آمریکا اعزام شد تا دوره هواسنجی بالستیک را بگذراند. او این دوره آموزشی را در شهر فورت سیل از ایالت اوکلاهما، در منطقه ای نظامی، با موفقیت طی کرد. در این دوره فشرده ستوان همچون مبلغی مذهبی به دعوت آمریکاییان به اسلام می پرداخت و در مجالس بحث و مناظره آنان شرکت می کرد. او در بین آشنایان جدیدش به مرد مذهبی مشهور شد. او پس از گذراندن دوره، با تخصصی جدید و روحیه ای با نشاط به ایران مراجعت کرد.

ارتش برای استفاده از دانش نظامی ستوان، او را در سال 1353 به اصفهان ـ مرکز توپخانه ـ منتقل کرد. علی در اصفهان با یافتن دوستان جدید مطالعات مذهبی خود را پی گرفت و شخصیت سیاسی خویش را در این دوره قوام بخشید. او در نامه ای که برای سرگرد محمد مهدی کتیبه، یکی از افسران مذهبی، ارسال کرد این جمله را نوشت: «در مورد برنامه های مذهبی بحمدالله پیش می رویم مخصوصاً در آن قسمت که می دانید». این جمله حساسیت ضد اطلاعات را برانگیخت و از آن پس وی تحت مراقبت قرار گرفت. آنها پس از تحقیق و مراقبت متوالی، او را «متعصب مذهبی» معرفی کردند و مراقبت از وی را شدت بخشیدند. جالب این است که هرکس از افسران را به مراقبت وی می گماردند یا تحت تأثیر روحیه او قرار می گرفت و گزارش مثبت برای او رد می کرد یا صیاد را از مراقبت و مأموریت خود خبر می داد و یا از اول با چنین مأموریتی مخالفت می کرد.

سروان صیاد هم زمان با اوج گیری مبارزات ملت مسلمان ایران به رهبری امام خمینی تقیه را کنار گذارد و در ارتش علناً به دفاع از علمای اسلام و حکومت اسلامی پرداخت و سرانجام به دلیل این که در بین افسران، تبلیغات ضد رژیم می کرد، ضد اطلاعات از قرار دادن جنگ افزار در اختیار وی ممانعت کرد و اعلام نمود که از واگذاری مشاغل حساس به او خودداری شود. سرانجام سروان در 19 بهمن دستگیر و زندانی شد اما دیری نپایید که انقلاب به پیروزی رسید و او هم مانند همه مردم ایران آزاد شد.

دوره دوم زندگی سرهنگ صیاد بعد از پیروزی انقلاب اسلامی آغاز می شود: او پس از پیروزی انقلاب اسلامی با  رحیم صفوی و حجت الاسلام سالک آشنا می شود و با یکدیگر پیمان می بندند که از پادگانهای اصفهان حفاطت نمایند.

اختلاف سروان با فرماندهان ارتش موجب آشنایی وی با حضرت آیت ا... خامنه ای می گردد و از اینجا سرنوشت صیاد به کلی تغییر پیدا کرد. پس از حوادث کردستان، صیاد با درجه سرگردی به همراه سردار صفوی به غرب اعزام می گردد. و با هماهنگی ارتش و سپاه سنندج را آزاد می کنند. لیاقتهای سرگرد در کردستان موجب می گردد تا با درجه سرهنگی به فرماندهی عملیات غرب منصوب گردد. اختلافات سرهنگ با بنی صدر اولین رئیس جمهوری اسلامی موجب برکناری وی و خلع دو درجه می گردد. اما دیری نپایید که بنی صدر سقوط کرد و شهید رجایی به ریاست جمهوری رسید و سروان مجدداً با دو درجه به غرب کشور اعزام می شود. سرهنگ با تأسیس قرارگاه حمزه سیدالشهداء لشگرهای 64 ارومیه و 28 کردستان و تیپ های 23 نیروی ویژه هوا برد و تیپ 30 گرگان شهرهای بوکان و اشنویه را آزاد کرد.

در هفتم مهرماه 1360 به خاطر رشادت ها و لیاقتها توسط رهبر معظم انقلاب حضرت امام خمینی (ره) به فرماندهی نیروی زمینی منصوب شد. او با هماهنگی با سپاه قهرمان پاسداران انقلاب اسلامی در عملیات طریق القدس، فتح المبین، بیت المقدس، رمضان، مسلم بن عقیل، مطلع الفجر، محرم، والفجر 1، 2، 3، 4، 8، 9، عملیات خیبر و بدر و قادر شرکت نمود و پیروزی های بزرگی را برای ایران اسلامی به ارمغان آورد که بی شک در تاریخ امت اسلامی به عظمت خواهد ماند. سرهنگ در مرداد سال 1365 از فرماندهی نیروی زمینی استعفا داد و با پیشنهاد آیت الله خامنه ای و تصویب رهبر انقلاب به سمت نمایندگی امام در شورای عالی دفاع منصوب شد.

در سال 66 به درجه سرتیپی نایل آمد. سرتیپ صیاد شیرازی در سال 67 در عملیات مرصاد که مرزهای غرب ایران مورد هجوم منافقین قرار گرفته بود شرکت و با روحیه ای بسیجی ضربات محکمی را بر پیکر مزدوران منافق وارد کرد. سرانجام صیاد شیرازی در مقام جانشینی ریاست ستاد کل به خدمت مشغول شد. تیمسار سرتیپ صیاد شیرازی در 16 فروردین 1378 همزمان با عید خجسته غدیر با حکم مقام معظم فرماندهی کل قوا به درجه سرلشگری نایل آمد

شهادت

بیست و یکم فروردین ماه بود. نسیم ملایم بهاری برگهای درختان را نوازش می‌کرد. پدر مطابق همیشه ساعت 6:30 آماده رفتن شد. من و برادر کوچکترم محمد همراه ایشان به مدرسه می رفتیم. پدر کنار ماشین در خیابان ایستاد. ناگهان مردی با لباس کارگران شهرداری جلو آمد، و نامه‌ای به پدرم داد، او هیچگاه راننده و محافظ نداشت. پدر نامه را باز کرد. در همین لحظه آن شخص اسلحه‌اش را بیرون آورد و چهار گلوله به سر پدرم شلیک نمود. با ناباوری به صحنه نگاه کردم نمی‌دانستم چه کار کنم، باورم نمی‌شد. در خیابان هیچ‌کس نبود که مرا درک کند، به سمت منزل همسایگان دویدم و با یکدیگر او را به بیمارستان فرهنگیان رساندیم. اما دیگر دیر شده و او به آسمان پر کشیده بود. با نگاهی به قامت غرق در خون او خاطره سال‌ها جهاد و دلاوری‌اش در ذهنم مرور شد، پدر قهرمانم آرام گرفته بود، صدای بال ملائک در گوش جانم پیچید و عطری بهشتی در فضا طنین افکند.

چند خاطره

1 ) در یکی از جلسات همراه چند تن از مسؤولین و فرماندهان خدمت امام (ره) رسیدیم و به ترتیب گزارش می‌دادیم. ناگهان همه حواسم متوجه امام شد. شخصی در حال گزارش دادن بود، هنوز جمله‌اش تمام نشده بود که یکدفعه حضرت امام بلند شدند و به سمتی از اتاق رفتند. امام بی‌مقدمه این کار را انجام داده بودند و همه متعجب بودیم. یکی از حضار گفتند: «آقا کسالتی پیش آمد؟» سپس امام پاسخی دادند که با تمام وجود لرزیدم. فرمودند: «وقت نماز است.» امام به نماز ایستادند و ما هم به ایشان اقتدا کرده، نماز را به جماعت خواندیم. آن روز اهمیت نماز اول وقت برای همه ما آشکار شد زیرا امام همواره می‌فرمودند:« در رأس همه امور جنگ است.» و حال آنکه در یک جلسه مربو ط به جنگ اقامه نماز اول وقت را ارحج می‌دانستند.

3 ) شهید صیاد شیرازی مردی با اخلاص، پاک نیت و صبور بود. عمری برای خدمت به اسلام و میهن اسلامی‌ در مقابل دشمنان ایستاد و هر آنچه داشت در طبق اخلاص گذاشت. ایشان روز عید غدیر خم به خدمت رهبر انقلاب (فرمانده کل قوا) شرفیاب شده بود. من شب قبل از آن خواب دیدم رهبر انقلاب با ناراحتی به من نگاه می‌کنند. عر ض کردم از من ناراحتید؟ فرمودند نه امام زمان (عج) هم از شما راضی است. من خوشحال شدم و تقاضای کارت ملاقات کردم و ایشان یک کارت به من دادند. پس از شهادت صیاد شیرازی فهمیدم که تعبیر خوابم شهادت همسرم بوده است. او روز عید غدیر، عیدی بزرگی از مولایش گرفت. مزد آن همه تلاش و عشق و ایثار فقط شهادت بود.

3 ) رضا ایرانمنش هنرپیشه و جانباز شیمیایی دوران دفاع مقدس نقل می کند که؛ در طول‌ دوران‌ بازیگری‌ خاطرات‌ زیادی‌دارم‌، اما اولین‌ کارم‌; یعنی‌ همان‌ «سجاده‌ آتش‌»در ذهنم‌ باقی‌ مانده‌ است‌. که البته‌ مربوط به ‌تصویربرداری‌ مجموعه‌ است‌. زمانی‌ که‌ این‌ فیلم‌را کار می‌کردیم‌، من‌ هر روز صبح‌ زود از خوابگاه ‌دانشجویان‌ بیرون‌ می‌آمدم‌ و با تاکسی‌ به‌ طرف‌میدان‌ انقلاب‌ می‌رفتم‌ و در آنجا به‌ اتفاق‌ سایردست‌اندرکاران‌ و عوامل‌، با یک‌ ماشین‌ به‌ محل‌لوکیشن‌ می‌رفتیم‌. . در یکی‌ از روزها از جلو خوابگاه‌ سوار تاکسی‌ شدم‌ تا به‌ میدان‌ انقلاب‌بروم‌، اما مشاهده‌ کردم‌ که‌ یک‌ پاترول‌ جلوتر ازمن‌ ترمز کرد و سپس‌ دنده‌ عقب‌ به‌ سمت‌ من‌ آمد؛ در کمال‌ تعجب‌ مشاهده‌ کردم‌ که‌ «شهید صیادشیرازی‌»» است‌. از آنجا که‌ لباس‌ بسیجی‌ پوشیده‌بودم‌ و با همان‌ لباس‌ باید در تصویربرداری‌ حضورپیدا می‌کردم‌، شهید به‌ من‌ گفت‌: «بسیجی‌ سوارشو، من‌ شما را می‌رسانم‌». ». ابتدا باور نمی‌کردم‌ که‌شهید صیاد است‌، اما پس‌ از این‌ که‌ سوار شدم‌،مطمئن‌ شدم‌ که‌ او خدابیامرز شهید صیاد شیرازی‌است‌‌. آن‌ روز گذشت‌ و پس‌ از آن‌ هم‌ چندین‌ بار پیش‌ آمد که‌ شهید مرا جلوی‌ خوابگاه‌ دید و تامسیری‌ رساند. . البته‌ ایشان‌ متوجه‌ شده‌ بودند که‌من‌ بسیجی‌ نبودم‌، بلکه‌ تنها هنرپیشه‌ بودم‌. پس‌ ازآن‌ هم‌ چندین‌ بار در شب‌های‌ احیا در خدمت‌این‌ بزرگوار بودم‌ و می‌توانم‌ بگویم‌ یکی‌ ازخاطرات‌ زیبای‌ من‌ همان‌ آشنایی با شهید صیادشیرازی‌ بود که‌ هیچ‌گاه‌ نمی‌توانم‌ آن‌ را از یاد ببرم‌.

پیام رهبر

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم
«من‌المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلو تبدیلا.
امیر سرافراز ارتش اسلام و سرباز صادق و فداکار دین و قرآن نظامی مؤمن و پارسا و پرهیزگار، سپهبد علی صیاد شیرازی امروز به دست منافقین مجرم و خونخوار و روسیاه به شهادت رسید. این نه اولین و نه آخرین باری است که وای نورانی و سرشار از عشق و ایمان و وفاداری به آرمان‌های بلند الهی، هدف تیر خشم و عناد و عصبیت از سوی زمره جنایتکار و فاسدی که ادامه حیات خود را در خدمتگزاری به دشمنان اسلام داسنته است،‌ قرار می‌گیرد. و دست خائن خودفروخته‌یی، نهال ثمربخش انسان والایی را قطع می‌کند. سرزمین‌های داغ خوزستان و گردنه‌های برافراشته‌ی کردستان سال‌ها شاهد، آمادگی و فداکاری این انسان پاک‌ نهاد و مصمم و شجاع بوده و جبهه‌های دفاع مقدس یادآور صدهاخاطره از رشادت و از خود گذشتگی او حفظ کرده است. خطر مرگ کوچکتر از آن است که بندگان صالح خداوند را از راه او بازگرداند. و عشق به منال دنیوی حقیرتر از آن است که در دل نورانی شایستگان جایی بیابد، کوردلان منافق بدانند که با این جنایت‌ها روز به روز نفرت ملت ایران از آنان بیشتر خواهد شد. فضل بیکران الهی بر روح شهید عزیزمان علی صیاد شیرازی ولعنت و نفرین خدا و فرشتگان و بندگان صالحش بر ایادی منفور و مطرود استکبار. اینجانب شهادت این بنده‌ی برگزیده خدا را به ملت ایران به خصوص به یاران دفاع مقدس و ایثارگران جبهه‌های نور و حقیقت و به خانوده گرامی و فداکار و بازماندگان محترمش تبریک و تسلیت می‌گوییم و صمیمی‌ترین درود خود را به روح پاک او و به خون ناحق ریخته او نثار می‌کنیم.

وصیتنامه

خداوندا! این تو هستی که قلبم را مالامال از عشق به راهت، اسلامت، نظامت و ولایتت قرار دادی. خدایا تو می‌دانی که همواره آماده بوده‌ام آنچه را که تو خود به من دادی در راه عشقی که به راهت دارم نثار کنم، اگر این نبود آنهم خواست تو بود. پروردگارا! رفتن در دست توست، من نمی‌دانم چه موقع خواهم رفت، ولی می‌دانم که از تو باید بخواهم مرا در رکاب امام زمان (عج) قرار دهی و آنقدر با دشمنان قسم خورده‌ات بجنگم تا به فیض شهادت برسم. از پدر و مادرم که حق بزرگی بر گردن من دارند می‌خواهم مرا ببخشند، من نیز همواره برایشان دعا کرده‌ام که عاقبتشان به خیر باشد. از همسر گرامی و فداکار و فرزندانم می‌خواهم که مرا ببخشند که کمتر توانسته‌ام به آنها برسم و بیشتر می‌خواهم وقف راهی باشم که خداوند متعال به امت زمان ما عطا فرموده،‌ آنچه از دنیا برایم باقی می‌ماند حق است که در اختیار همسرم قرار گیرد... خداوندا! ولی امرت حضرت آیت‌الله خامنه‌ای را تا ظهور حضرت مهدی (عج) زنده و پاینده و موفق بدار، آمین یا رب‌العالمین،‌ من‌الله‌التوفیق.

 21 فروردین، سالروز عروج صیاد شیرازی است. یادش گرامی و راهش پررهرو باد

مأخذ


  نظرات شما  ( )

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

نفس اماره
نمیدانی چه لذتی دارد این حجاب !
خنده دار ترین ها !!!
خواهشا تا آخرش بخون
دلم از دست همه گرفته...
آقا، ما اهل کوفه هستیم!
دل به دل راه داره
چت با خدا
[عناوین آرشیوشده]


 

Powered by : پارسی بلاگ
Template Designed By : MehDJ