سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  عشق یعنی انتظار منتظر
امّا حقّ شما برمن . . . این است که به شما بیاموزم تا نادانی نکنید و ادب آموزم تا بدانید . [امام علی علیه السلام]
کل بازدیدهای وبلاگ
319167
بازدیدهای امروز وبلاگ
74
بازدیدهای دیروز وبلاگ
32
منوی اصلی

[خـانه]

[  RSS  ]

[شناسنامه]

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

درباره خودم
عشق یعنی انتظار منتظر
لیلا شیدا
مدعی شیداییم، اما تا شیدا شدن فاصله بسیار است
لوگوی وبلاگ
عشق یعنی انتظار منتظر
فهرست موضوعی یادداشت ها
مذهبی .
بایگانی
در نکوهش غیبت
مهمانی سلطان عشق
پیوندهای روزانه

بنت الزهرا [319]
یاس نبی [252]
ماه بنی هاشم [374]
پرواز بی انتها [275]
فاطمیون [288]
نور الانوار [281]
برادرم محسن [345]
[آرشیو(7)]

اوقات شرعی
لینک دوستان

اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
غریب آشنا
سایت چهارسو

لوگوی دوستان


























موسیقی وبلاگ
اشتراک در خبرنامه
 
پارسی بلاگ
www.parsiblog.com

نویسنده مطالب زیر:   لیلا شیدا  

عنوان متن تقدیم به قلب پر درد رقیه پنج شنبه 85 اسفند 3  ساعت 5:14 عصر

یا رقیه، ادرکینی


گریه می‌کرد و بابایش را می‌خواست. هر چه کردند آرام نگرفت. از سر شب همینطور بهانه بابا را می‌گرفت. عمه‌اش هر چه تلاش کرد نتوانست آرامش کند. بلندبلند گریه می‌کرد و بابا را می‌خواست. کسی آمد و گفت: صدای این بچه را خفه کنید امیرالمومنین را آزرده خاطر کرده است.

.. اما بچه که این حرفها سرش نمی‌شد. گریه بازهم گریه بازهم گریه. من هم پر حرف شده بودم. تمام حرفهایش را ریخته بود توی من تا گوش شنوا برایشان پیدا کنم. ولی او جز برای بابا برای کس دیگری درددل نمی‌کرد. دخترک آرام این چند روزه ناآرامی شب خرابه‌ها شده بود.

همان مرد دوباره برگشت و گفت: «این بچه چه می‌خواهد که گریه می‌کند؟» زنی گفت: «آنچه شما از او گرفته‌اید را می‌خواهد، بابایش را» مرد برگشت هنوز چند دقیقه‌ای از رفتن او نگذشته بود که با تشتی برگشت روی تشت را پارچه‌ای قرمز پوشانده بود. بلند شد و به سمت مرد دوید. وقتی تشت را دید گفت: «من که غذا نخواسته بودم» مرد تشت را روی زمین گذاشت و گفت: «این همان چیزی است که خواسته بودی» کنار تشت نشست. پارچه را کنار زد. ضربانهای شدید قلب کوچکش تکانم می‌داد.

- بابا سلام. بابایی کجا بودی اینقدر گریه کردم. چرا نیومدی؟
بوی بابا را حس کردم و بعد خودش را. بابا سرش را روی سینه دختر گذاشت یا …
دختر سر بابا را بغل کرده بود. من هیچ وقت بوی بابایش را اشتباه نمی‌گیرم.

-    بابا این همه تو سر منو گذاشتی روی سینه ات این دفعه من سر تو می‌ذارم روی سینه‌ام. این همه تو برام قصه گفتی حالا من برات قصه می‌گم. قصه رقیه کوچولو.
قلب کوچکش تندتند می‌زد. ششهایش پیاپی پروخالی می‌شدند. دیگر صدای گریه‌اش نمی‌آمد.

-    بابایی مارو اینقدر زدن که نگو. ولی من اصلاً گریه نکردم. مردم اینجا خیلی بدن بابا. عمه رو هم زدن بهمون فحش دادن. سنگ و آشغال پرت کردن ولی باور کن گریه نکردم. گفتم اگه بابام بیاد حساب همتونو می‌رسه.

و حرف می‌زد ولی من خالی نمی‌شدم که هیچ پشت سرهم پرتر می‌شدم. از غصه از حرفهای جدید. فقط صدای او بود و صدای قلبش .

-    بابایی شما به من یاد داده بودی از دست کسی چیزی نگیرم، نگرفتمها. از کربلا تا این جا هیچ چی نخوردم. الان زیر این آسمون پر ستاره‌ ما از همه گشنه‌تریم. هیچ چیز نخوردیم. فقط شلاق زیاد خوردیم. اینها جاش روی سینه‌ام مونده. بعد دست روی من گذشت. درد تمام وجودم را گرفت.

-    دیدی بابا… چرا حرف نمی‌زنی؟ مگه تو قرآن نمی‌خوندی. دیروز، پریروز. چرا هیچی نمی‌گی؟ چرا دست نمی‌کشی روی سرم بگی دختر گلم. دختر قشنگم…


راست می‌گفت من صدای قرآن خواندن او را شنیدم و شنیدم که مردم به هم می‌گفتند «حسین روی نیزه قرآن می‌خواند»
صدای تاب تاب قلبش زیاد شده بود. نفسش هم که نگو حرفها به جای اینکه از من خارج شوند داخل می‌شدند و جا را برای قلب کوچکش تنگ می‌کردند.هر چه می‌گفتم: «غصه‌ها بیرون بروید سینه جای قلب است» گوش نمی‌دادند.
شاید هم حق داشتند کجا می‌توانستند بروند؟

-    بابایی نگاه کن ببین. آجی و عمه رو. دیگه خسته شدن. مگه تو نگفته بودی به آجی چادر سرکنه ولی اون الان چادر نداره خیلی‌های دیگر هم ندارن. بابایی چرا هیچی نمی‌گی؟ چقدر گریه کنم آخه؟ چشام داره می‌سوزه. تشنه‌ام. گشنمه. دلم برات تنگ شده.

هجوم غصه‌ها به درونم تپش قلب کوچکش را سخت کرده بود. با حرف زدن او غصه‌ها کم نمی‌شد  باید بابا حرف بزند تا آرام بگیرد. حسین چیزی بگو. حرفی بزن. رقیه که هیچ من دیگر تاب ندارم. مگر سینه دختر سه ساله چقدر جا دارد.


-    بابا دستای داداش علی رو بستن پیش خودشون نگه داشتن. بابایی این آقاهه کیه بهش می‌گن امیرالمومنین. مگه تو نگفته بودی به بابای تو می‌گن امیرالمومنین… بابا یه چیزی بگو. بگو رقیه نازنین دردت به جونم.


دستهایش محکمتر سر بابا را بمن می‌فشردند. غصه‌ها امانم را بریده بودند. فشار آنها از داخل و فشار سر حسین از بیرون جایی برای قلب او  نگذاشته بودند. ششهایش کمتر پروخالی می‌شدند حسین حرفی بزن. حسین خجالت نکش. رقیه از دست می‌رود.

 
-          بابایی چرا فقط سرتو آوردن؟ پس دستات کجاست دستای منو بگیری ببوسی؟ بابا اگه حرف نزنی قهر می‌کنم ها!
ششهایش دیگر پروخالی نمی‌شدند. آرام روی زمین دراز کشید. فشار سر حسین رویم کمتر شد. قلبش خیلی آرامتر شد، آرامتر می‌زد.


-          سلام بابایی چرا جواب نمی‌دادی هر چی صدات می‌کردم.


غصه‌ها کار خودشان را کردند قلبش سکوتی در درونم ایجاد کرد. سکوتی زجرآور.
سر حسین از دستانش رها شد. سکوت فضای درونم را حسین شکست.  بالاخره بابا هم حرف زد: «انالله و انا الیه راجعون»

 

مأخذ


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   لیلا شیدا  

عنوان متن گلایه‏های مولا سه شنبه 85 اسفند 1  ساعت 4:46 عصر

صاحب‌الامر همه عالم منم *** صاحب مال و منال و جانتان
حرف‌ها دارم بگویم با شما *** تا شود محکم دل و ایمانتان
عرضه می‌گردد به من حال شما *** پس نظاره می‌کنم در کارتان


چون ببینم نامه اعمالتان *** بس تاسف می‌خورم بر حالتان
می‌شوم شرمنده از کار شما *** از خدا خواهم فرج در کارتان
هان عزیزانم کدامین سو روید؟ *** این منم چون کعبه آمالتان


قولتان با فعلتان همراه نیست *** بر کدامین پایه است رفتارتان
عهد می‌بندید و بر هم می‌زنید *** پس چرا سست است این پیمانتان؟
آیه‌های واضح قرآن منم *** پس چرا دورید از قرآنتان


یوسف زهرا منم کو عاشقی؟ *** تا بجوید از دل بازارتان
دوست دارم گفتگو با من کنید *** می‌پسندم ناله‌های زارتان
شیعیانم من غریب و مضطرم *** یاد من رفته چرا از یادتان


دم به دم گوئید آقا جان بیا *** پس چرا اینگونه است کردارتان
درد دل گفتم ولی با این وجود *** شاد می‌گردم من از دیدارتان
منتظر باشید با اعمال نیک *** تا خداوند هم کند اکرامتان

یکزبان باشید و فریادم کنید *** لطف و تایید خدا همراهتان
از خدا خواهید تعجیل فرج *** تا که باز آیم شوم من یارتان

منبع


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   لیلا شیدا  

عنوان متن نقاشی نقاش یکشنبه 85 بهمن 29  ساعت 4:43 عصر

گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی

با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید

گفتمش چون می کشی تصویر مردان خدا

تک درختی در بیابان یکه و تنها کشید

 

گفتمش نامردمان این زمان را نقش کن

عکس یک خنجرزپشت سر پی مولا کشید

 

گفتمش راهی بکش کان ره رساند مقصدم

راه عشق و عاشقی و مستی ونجوا کشید

 

گفتمش تصویری از لیلی ومجنون رابکش

عکس حیدر(ع) در کنار حضرت زهرا(س)کشید

 

گفتمش بر روی کاغذ عشق را تصویر کن

در بیابان بلا، تصویر یک سقا کشید

 

گفتمش از غربت ومظلومی ومحنت بکش

فکر کرد و چهار قبر خاکی از طه کشید

 

گفتمش سختی ودرد وآه گشته حاصلم

گریه کردآهی کشید وزینب کبری(س) کشید

 

گفتمش درد دلم را با که گویم ای رفیق

عکس مهدی(عج) راکشید و به چه بس زیبا کشید

 

گفتمش ترسیم کن تصویری از روی حسین(ع)

گفت این یک را بباید خالق یکتا کشید

منبع


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   لیلا شیدا  

عنوان متن اگر تو بیایی شنبه 85 بهمن 28  ساعت 10:24 صبح

اگر تو بیایی
بهاربرای همیشه دوست داشتنی و ماندنی و تمام نشدنی خواهد بود.

اگر تو بیایی
دیگر به لانه هیچ پرنده‌ای حمله نمی‌کنند و هیچ لانه‌ای هم ویران نخواهد شد.


اگر تو بیایی
آسمان دیگر هیچ وقت ابری نمی‌شود و ابرها در غم انتظارت نخواهند گریست و آسمان برای همیشه صاف خواهد ماند.


اگر تو بیایی
دیگر گرسنگانی که به خاطرنداشتن نانی از گرسنگی می‌خوابند، دیگر نخواهند خوابید


اگر تو بیایی
دیگر هیچ ظالمی نخواهد توانست نان دیگری را به زور از او بگیرد.


اگر تو بیایی
دیگر هیچ کودک یتیمی در حسرت کمی نوازش و محبت نخواهد ماند.


اگر تو بیایی
کسانی که به خاطر یک تکه نان مجبور می شوند جلوی ظالمان سر خم کنند، دیگر سر خم نخواهند کرد.

اگر تو بیایی
دیگر کسی از از پشت خنجر نخواهد خورد.

اگر تو بیایی
دیگر خون کسی ریخته نخواهد شد چه برسد به اینکه خون کسی پایمال شود.


اگر تو بیایی
دیگر آسمان، بخیل باریدن نخواهد شد.

اگر تو بیایی
دیگر زمین سنگدلی نخواهد کرد و هر آنچه دارد می‌رویاند.

اگر تو بیایی
دیگر اذان رنگ پریده به خانه‌ها نخواهد آمد.


اگر تو بیایی
دیگر نماز زمین گیر نخواهد شد.

اما اگر نیایی ...


گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

 

 

منبع



  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   لیلا شیدا  

عنوان متن السلام علیک یا زین العابدین چهارشنبه 85 بهمن 25  ساعت 1:15 عصر

 

ترنم روز و شب اشک تو پرده از چهره تزویر ایل دشنه برداشت و سیل اشک تو، خانمان ظلم و ستم شان را ویران ساخت. ای تو معلم ایستادگی و صبوری! پیام آور ایثار و جانفشانی! و این اشک غربتی است که بر مظلومیتت از دیده عاشقان بر مزار بی شمع و چراغت جاری است.

السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین
 و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین
 

 

موضع‌گیری‌های قاطع و پر صلابت امام سجاد (علیه السلام) در برابر هشام ‌بن عبدالملک (دهمین خلیفه ‌اموی) و عظمت روز افزون امام (علیه السلام) در میان مردم، به ویژه در میان مردم حجاز موجب شد که هشام به قتل امام سجاد (علیه السلام) کمر بست، برادر او ولید بن عبدالملک، به دستور او، آن حضرت را مسموم کرده و به‌ شهادت رساند. آن بزرگوار به جرم دفاع از حیثیت اسلام، و مبارزه با طاغوت‌های ‌اموی و مروانی، شهد شهادت نوشید، چند روز در بستر شهادت آرمیده بود، معالجات سودی نبخشید، او در لحظه آخر عمر همان وصیت پدرش را بازگو کرد و فرمود: هنگامی که پدرم امام حسین (علیه السلام) وفات کرد، ساعتی قبل مرا به سینه‌اش چسبانید و فرمود: «یا بنی ایاک و ظلم من لایجد علیک ناصرا الا الله؛ ای پسر جانم! بپرهیز از ستم کردن بر کسی که یاوری برای انتقام تو، جز خدا ندارد.» نیز به پسرش امام باقر (علیه السلام) فرمود: پسرم! تو را به همان سخن وصیت می‌کنم که پدرم هنگام شهادت مرا به آن وصیت کرد: «یا بنی اصبر علی الحق و ان کان مرا؛ ای پسر جان! در راه حق‌ صبور و مقاوم باش گرچه تلخ و رنج‌آور باشد.»

 

به این ترتیب آن امام همام بعد از نهضت عظیم امام حسین (علیه السلام) پس از حدود 35سال مبارزه به صورت‌های گوناگون، در57 سالگی به لقاءالله پیوست، و با خون سرخ خود پای نهضت‌خونین پدرش را امضاء کرد.

 

 

او در فرازی از صحیفه سجادیه که از گنجینه‌های بزرگ معارف و عرفان است و از او به یادگار مانده، به درگاه خدا چنین عرض می‌کند: «خدایا! به من دست و نیرویی ده تا بتوانم بر کسانی که به من ‌ستم می‌کنند پیروز شوم، و زبانی عنایت فرما تا در مقام احتجاج و استدلال بر مخالف چیره شوم، و اندیشه‌ای ده تا نیرنگ فکری دشمن را درهم شکنم، و دست ‌ستمگران را از تعدی و تجاوز، کوتاه سازم.»

 

 


  نظرات شما  ( )

<   <<   16   17   18   19      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

نفس اماره
نمیدانی چه لذتی دارد این حجاب !
خنده دار ترین ها !!!
خواهشا تا آخرش بخون
دلم از دست همه گرفته...
آقا، ما اهل کوفه هستیم!
دل به دل راه داره
چت با خدا
[عناوین آرشیوشده]


 

Powered by : پارسی بلاگ
Template Designed By : MehDJ