سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  عشق یعنی انتظار منتظر
حرص دردانشمند [از بدترین چیزهاست] . [امام حسین علیه السلام]
کل بازدیدهای وبلاگ
318932
بازدیدهای امروز وبلاگ
20
بازدیدهای دیروز وبلاگ
88
منوی اصلی

[خـانه]

[  RSS  ]

[شناسنامه]

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

درباره خودم
عشق یعنی انتظار منتظر
لیلا شیدا
مدعی شیداییم، اما تا شیدا شدن فاصله بسیار است
لوگوی وبلاگ
عشق یعنی انتظار منتظر
فهرست موضوعی یادداشت ها
مذهبی .
بایگانی
در نکوهش غیبت
مهمانی سلطان عشق
پیوندهای روزانه

بنت الزهرا [319]
یاس نبی [252]
ماه بنی هاشم [374]
پرواز بی انتها [275]
فاطمیون [288]
نور الانوار [281]
برادرم محسن [345]
[آرشیو(7)]

اوقات شرعی
لینک دوستان

اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
غریب آشنا
سایت چهارسو

لوگوی دوستان


























موسیقی وبلاگ
اشتراک در خبرنامه
 
پارسی بلاگ
www.parsiblog.com

نویسنده مطالب زیر:   لیلا شیدا  

عنوان متن از کرامات کریمه اهل بیت ـ یا فاطمه اشفعی لی فی الجنه جمعه 86 اردیبهشت 7  ساعت 6:0 عصر


شب چهار شنبه بود و ماه با درخشش چشم اندازى در گوشه‏اى ازآسمان تمام رخ ایستاده بود. ستارگان ریز و درشت‏ بر بام شهر روی هم انباشته شده بودند. شهر با قامتى در هم و بر هم از شدت‏ گرمى هوا به خود مى‏پیچید. در دل شهر ستونهاى بر افراشته و گنبدهاى رنگارنگ به متانت و بزرگى همه عالم صبورانه ایستاده ‏بودند و تا دور دستها به استقبال دوستان و میهمانان خود مى‏شتافتند. باد گرم و سرگردانى در خیابانهاى شهر مى‏وزید.



صداى قرآن و نوحه و طبل و شیپور از ناى بلندگوهاى دور و نزدیک ‏تا بى‏نهایت مى‏رفت. زمینیان بر سر و سینه مى‏زدند و آسمانیان با چشمانى اشکبار نظاره مى‏کردند. هر تازه واردى ناخود آگاه سینه ‏در سوز و گذار مصیبت ‏سیدالشهداء مى‏نهاد. صداى زنجیرها که ازپشت زخمی عزاداران بر مى‏خاست در میان فریادها و ناله‏ها گم ‏مى‏شد. سراسر کوچه‏ها و خیابانها را پرچم‏هاى سیاه که اشعارحماسى و ایثار و شهادت رویشان نوشته بود پرکرده بود. ساعت دو را نشان مى‏داد. اما شهر همچنان از جمعیت متلاطم بود.

دراین هنگام اتوبوسى در آن سوى رودخانه کنار پل، در موازات ‏حرم توقف کرد. مسافرین یکى یکى پیاده شدند و هر کدام به طرفى‏ رفتند. پروین و مادرش آخرین نفرى بودند که پیاده شدند. ابتدا نفسى تازه کردند و بعد، مادر کیف بزرگ و چهار گوشى را از زمین ‏برداشت و گفت: بریم پروین.

و دخترک با چشمانى خواب آلود، تلوتلو خوران دنبالش براه ‏افتاد. هر قدمى که بر مى‏داشت لب به اعتراض مى‏گشود و گاه‏ همانند بچه‏ها به چیزى بهانه مى‏کرد و مى‏ایستاد و با عصبانیت پا بر زمین مى‏کوبید و به مادر اعتراض مى‏کرد: مامان! خوابم میاد اا اه چرا بیدارم کردى؟

یا مى‏گفت: مامان با توام، مى‏خوام همین جا بخوابم رو همین ‏آسفالت.

و بى محابا روى زمین مى‏نشست: تو چرا به حرفهایم گوش نمى‏کنى، نگاه! جیغ مى‏کشم‏ها!

گاه قدرى آرام ‏تر مى‏شد و مى‏گفت: راستى‏ اینجا حرمه، نه؟ چقدر قشنگه ... آ آ آه، چقدر آدم تو خیابونه،اینا خواب ندارن؟ ... مامان جون، هواش گرمه، دارم مى‏پزم ...

از این حرفها و مادر به آرامى با لهجه غلیظ کرمانشاهى جوابش‏ را مى‏داد: جان مادر! الان مى‏خوام ببرمت مسافرخانه ... خیلى ‏خوابت میاد نه؟! ولى مادر نمى‏شه که تو خیابون خوابید مردم به ‏آدم مى‏خندند. اینا اونجا رو نگاه اونجا مسافرخونه است... یواش ‏تر مادر مردم نگاه مون مى‏کنن، زشته. الان به دختر خوبم یه آب خنک مى‏دم که گرما از تنش بیرون بره.

او با خوشرویى و نرمى با دخترش رفتار مى‏کرد تا این که درنزدیکى حرم اتاقى اجاره کردند و دختر جوان غر و لند کنان خود را روى تخت انداخت و خوابید. او از روزى که دچار بیمارى تشنج ‏اعصاب شده بود خیلى کم مى‏خوابید ولى براى کنترل تشنج او قرصهاى خواب آور و آرام بخش به او مى‏دادند.

آفتاب از سینه‏کش کوه خضر(کوهى در جنوب شرقى قم ) بالا رفته بود و با سوز بر زمین مى تابید. لکه‏هاى سپید ابر در پهنه آسمان ‏آبى ملایم و یکنواخت، به سویى نا معلومى مى‏دوید. گرد و غبارهمچنان صورت شهر را تار و کدر مى‏نمایاند.

جنب و جوش غریبى درشهر جریان داشت. مغازه‏ها بسته بود و بیرقهاى سیاه روى بام و تیر برق و دیوارها با نوازش باد فراز برمى‏داشت و تلوتلوخوران فرو مى‏افتاد. صداى دسته‏هاى عزادارى از دور و نزدیک به گوش مى‏رسید. پروین به ‏همراه مادرش از مسافرخانه خارج شدند. چشمان درشت و بیمار او یک دم قامت ‏حرم را مى‏کاوید و زیر لب چیزهایى مى‏گفت. زیر پلکش ‏فرو افتاده بود و دستانش بطور محسوسى مى‏لرزید. قامت او متمایل‏ به جلو بود و قدمهایش را مى‏کشید و صداى کفش سیاه و چرمى‏اش ‏توجه همگان را جلب مى‏کرد. مادر دستش را گرفته بود تا او نیفتد. وقتى وارد صحن شرقى حرم شدند پروین گفت: واى مامان! این همه آدمها، نیگاه! دارن سینه مى‏زنند. و خودش نیز شروع کرد به سینه زدن که گاه ریتم ضربان دست او همراه با دستان سینه زن‏ عزادار نبود. دسته‏هاى عزادار گروه گروه و بدنبال هم وارد حرم ‏مى‏شدند علم‏ها و بیرقهاى بلند با پرچمهاى سبز و سرخ که به‏ آرامى در دل آسمان پیچ و تاب مى‏خوردند و تصویر پرچمهاى عاشورا را در ذهن‏ها تداعى مى‏کرد.

صداى سینه ‏زنى‏ها و زنجیرها با همراهى طبل و سنج و شیپور وچکیدن قطره‏هاى اشک و ضجه عاشقانه، تصور خیالى عشق را مى‏زدود و باورها را در عشق حقیقى گره مى‏زد.

آنها به سختى از لابلاى جمعیت ‏که از اول صبح در حرم و اطرافش اجتماع کرده بودند گذشتند و به‏ داخل حرم رفتند. زنان زوار همانند موج مى‏شکستند و خروشان بردیوار بارگاه مى‏کوبیدند و باز پس مى‏رفتند. و پروین و مادرش که‏ گاه گرفتار فراز و فرود جمعیت مى‏شدند به کمک تعدادى از خواهران ‏به گوشه‏اى پناه بردند. دختر جوان به دیوار تکیه داد و با نگاهى عمیق به ضریح، که زنان با ناله و زارى و فریاد، زیارتش‏ مى‏کردند نگاه مى‏کرد و گاهى سر بر مى‏داشت و به سقف حرم که ‏با کاشى‏هاى معرق و آئینه، نماى دل انگیز و عرفانى را ترسیم ‏مى‏نمود نگاه مى‏کرد.

مادر میانسال او با صورتى کشیده و قامتى بلند که پیرى زودرس‏ او را بیشتر از آنچه بود نشان مى‏داد. چشم به ضریح دوخته بود و به آرامى اشک مى‏ریخت و هر وقت که صورتش را در میان انگشتان‏ بلند و لاغر خود فرو مى‏برد نفسش به شماره مى‏افتاد و قطره‏هاى‏ اشک از لاى انگشتان او تا سنگ‏ فرش حرم امتداد مى‏یافت. زوارهم هرکدام با صدایى بلند و ریتم مختلف حرف دل خود را مى‏زدند:

- بى ‏بى جون شهادت جدت رو تسلیت می گم.

- خانم روز شهادت امام سجاده، ترو جون این امام ...

- یا حضرت معصومه جون زینب کبرا ازت مى‏خوام که ...

- می دونى خانم جون چند سالیه که ...

- بى‏ بى معصومه، مریض‏ها التماس دعا دارند. اومدند که ... نگذار دست‏ خالى...

پروین خسته شده بود. مادر او را روى زانوانش خواباند و او پاها را تا روى شکم جمع کرد و چیزى نگذشت که به خواب رفت.

مادر صورت دختر را نوازش مى‏کرد و به زبان کردى اشعارى را زمزمه مى‏کرد گویا نوازش‏هاى مادرانه بود که با صمیمیت ارائه ‏مى‏کرد. خانم جوانى که کنارش نشسته بود یک دم از شلوغى و گرما گلایه مى‏کرد: هوف ... هوف چقدر گرمه، ... این همه آدم!؟

واقعا که... و رو به مادر پروین کرد و ادامه داد: امان از دست مادرشوهرا، از تهرون گرفته ما رو آورده اینجا، گفت که نذرى دارم.

هوف ... بهش گفتم مادر من بیرون پیش کامى جون مى‏مونم. گفت الا و بلا بایستى بیاى داخل. عروس خوبم و اداى مادر شوهرش را درمى‏آورد. حالا هم که اومدم اینم اومدن من، گمش کردم نفسم‏ بند اومد. نمى‏دونم چیکار باید بکنم. آقامو بیرون تنها گذاشتم ‏نمى‏دونم چطور باید پیداش بکنم، آ آه و باز نفس‏هاى عمیقى ‏مى‏کشید و با دست‏ به خودش باد مى‏زد. بعد ادامه داد: مگه باید اومد داخل حرم تا نذر آدم قبول بشه، اونجورى نمیشه؟ نیگاه ترو خدا نیگاه و به جمعیت که به طرف ضریح هجوم مى‏بردند اشاره کرد و مادر پروین تنها به حرفهایش گوش مى‏داد. خانم جوان آئینه‏اى ‏را از داخل کیفش در آورد و با آن صورتش را نگاه کرد و گفت: واى نیگاه صورتم چى‏ شده؟ و مادر پروین با بى میلى به صورتش‏ نگاه کرد ولى چیزى در صورتش ندیده بود. آه راستى خانم شما از کجا اومدید؟

مادر پروین که با بى‏رغبتى گفت: از کرمانشاه.

اووه از کرمانشاه اومدید؟

و تن صدایش تغییر کرد و به دخترک که هم چنان روى زانوى مادرش ‏خوابیده بود نگاه کرد. مریضه نه؟ او مدى اینجا که به قول ‏مادرم دخیلش ببندى هان؟

- آره خانم.

- دخترت چند سالشه؟ خیلى ‏قشنگه ماشاءالله .

- هفده سالشه.

- چرا مریض شده؟

- چه مى‏دونم خانم از مدرسه اومد یه دفعه افتاد و تا حالا همینجور باقى ‏مونده.

- بمیرم الهى! ان شاءالله خوب میشه، دکتربردید؟

- آره خانم تا دلت ‏بخواد.

- آهان، من نمی دونم کلاس سوم یا چهارم ابتدایى بودم که با مامانم اینا اومدم قم، مامانم مى‏گفت: مریض‏هاى لاعلاج اینجا شفا مى‏گیرند. خدا رو چه دیدى شاید دخترت همین ... اه اه اه نیگاه ‏مادر شوهرمه ترو خدا سر و وضعش رو ببین و با صدایى بلند او را صدا زد و خیزى برداشت و بى ‏خداحافظى رفت.



مادر پروین مدتى به ‏رفتار خانم جوان مى‏اندیشید. بعد سرش را روى ستون گذارد. در آن ‏سوى ستون صداى خانمى که مصیبت‏ حضرت زینب را شروع کرده بود دوباره قلبش را متوجه کرد و به درستى گوش مى‏داد و صمیمانه اشک ‏مى‏ریخت. اشک از پس چشمانش به بیرون مى‏جهید و از زیر چانه‏اش‏ فرو مى‏افتاد. باز زخم دلش سرباز کرده بود و به آرامى با حضرت‏ معصومه(س) صحبت مى‏کرد: بى‏ بى جون خواستیم بریم مشهد ولى... ولى ‏بى زیارت تو ... صفایى نداشت... مى‏رفتیم پیش داداش غریبت تا دخترم رو... اینو بگم و به پروین نگاه کرد. شفا بده ... اومدیم... شما... شما هم وساطت کنید. .. جون زینب کبرا، بى‏ بى. جون‏ زهرا... نخواه دست‏ خالى... برگردیم. غرق در ترسیم‏هاى ذهنى‏اش ‏بود طورى صحبت مى‏کرد که انگار حضرت معصومه در مقابل او نشسته ‏است. و بالاخره هق هق گریه‏اش بلند شد. پروین بیدار شد و دستى ‏به پیشانیش کشید و به همراه نفس عمیق نگاهى به اطراف انداخت و بعد با تبسم نویى به مادر نگاه کرد و به آرامى ‏گفت: مامان‏ تشنمه، احساس گرسنگى هم مى‏کنم. می رم آب بخورم ... و مادر که ‏سر به ایوان نهاده بود با بستن پلکهایش به او اجازه داد که ‏برود. در میان جمعیت ناپدید شد. مادرش لحظاتى در حال و هواى‏ خودش سیر کرد. به نا گاه متوجه شد که پروین به تنهایى بیرون رفته. اخمى کرد و به فکش فشار آورد. دریافت که دخترش با حال عادى بیرون رفت تا رفع تشنگى بکند. چشمانش ناباورانه به نقطه‏اى خیره شد و چند بار پلکها را محکم به هم زد. گویا چیزى در مغزش خطور کرده بود اما باور نداشت. قلبش به تندى مى‏زد و نفس را به کندى مى‏کشید. دلش بیقرار بود. بعد هاج و واج به دورش مى‏چرخید. نمى‏دانست‏ چکار بکند. لاى جمعیت، کنار حرم، درب ورودى همه جا را مى‏کاوید که به ناگاه پروین را دید که با صورتى گشاده و متبسم بطرفش‏ مى‏آید. او به آرامى قدمى به جلو برداشت. پروین رسید و گفت: مامان بیرون چقدر شلوغه، می دونى مامان یه عالمه آب خوردم توهم تشنته؟ مادر نا باورانه دو طرف بازویش را گرفت. و امتداد قد دختر را به درستى مى‏کاوید. دیگر لرزشى در دستان او مشاهده ‏نمى‏کرد. تلوتلو نمى‏خورد. حرفهایش آرام و صمیمى بود. و بوى‏ خوشى از او به مشام مى‏رسید. مادر بریده بریده گفت: پروین ... دخترم ... تو... تو... آره... آره دخترم تو شفا ... شفا گرفتى. .. واى خداى من.. . و صدایش را بلند کرد. گویا بى‏ اختیار فریاد مى‏زد... زهرا... یا فاطمه... خدایا شکرت... و پروین را در آغوش کشید. با فریادش، سکوت شکننده‏اى تا آن سوى صحن را در خود فرو برده‏ بود. و زن عاشقانه دخترش را مى‏بوسید. زنان زائر، آنها را درمیان گرفته و با اشک چشمان خود غبار غربت را از رخش‏ مى‏شستند...

اندکى بعد، صداى نقاره‏ها در میان یا حسین(ع) یا حسین(ع) عزاداران درهم آمیخت و سیلاب اشک از آسمان دل عاشقان جارى شد و قلبهاى ماتم زده در عشق به اهل‏ بیت استوارتر گردیده بود.

مأخذ

 


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   لیلا شیدا  

عنوان متن گدایان سامره‏ایم چهارشنبه 86 اردیبهشت 5  ساعت 6:14 عصر

Birth Imam Askari

فرشته وار در کوچه های مدینه به پرواز درآمدی و فرشتگان را به طواف خود فرا خواندی و آنها جام به دست، هفت آسمان تو را بدرقه کردند تا به کوچه باغ حیات بشری رسیدی و آنها را با قدومت طراوت بخشیدی. آمدی توفنده تر از دریا، شب شکن تر از خورشید و دل انگیزتر از شادی، دریا به احترامت خاموش ماند، خورشید رخ در نقاب خاموشی کشید و شادی خجل از طراوت تو آرام به قلب ها تراوش کرد. سلام بر تو ای یازدهمین ثمر درخت آفرینش!

 

سالروز میلاد آفتاب عالم آرای عرفان و باغبان گلستان مهدی صاحب الزمان، حضرت امام حسن عسکری خجسته باد

 

ابومحمد حسن بن علی، امام یازدهم از ائمه عشر (ع) و سیزدهمین معصوم از چهارده معصوم (ع)، پدر بزرگوارش امام هادی (ع) هنگام تولد فرزند، شانزده سال و چند ماه بیشتر نداشت، مادرش بانویی صالحه و عارفه به نام سوسن یا حدیثه یا سلیل بود. تولدش با اختلاف روایات در ماه ربیع الاول یا ربیع الاخر سال 231 یا 232 ق و بنا به اکثر روایات در مدینه اتفاق افتاده است.

مدت حیات امام به سه دوره تقسیم می گردد: تا چهار سال و چند ماهگی امام (و به قولی تا 13 سالگی) از عمر شریفش در مدینه سر برده، تا 23 سالگی به اتفاق پدر بزرگوارش در سامرا می زیسته (او پدر بزرگوارش امام هادی (ع) در محله عسگر قرارگاه سپاه در شهر سامرا زندگی می کردند و به عسگری لقب یافتند) و تا 29 سالگی یعنی شش سال و اندی پس از رحلت امام دهم (ع) در سامرا ولایت بر امور و پیشوایی بر ستون را بر عهده داشته است.

 

موضع علمی و آموزشی امام:

ـ مواضع علمی او (ع) در پاسخهای قاطع و استوار در مورد شبهه ها و افکار کفر آمیز و بیان کردن حق، باورشان مناظره و گفتگوهای موضوعی و مناقشه ها و بحثهای علمی، و همزمان با آن فعالیتها،‌ کوششهای دیگر از قبیل صادرکردن بیانیه های علمی و ... (بوده است)....

ـ کندی (ابویوسف یعقوب بن اسحاق) فیلسوف عراقی در زمان امام (ع) پیرامون متناقضات قرآن،‌کتابی تدوین کرد بوسیله بعضی از منسوبان به حوزه علمی او، ‌با او تماس گرفت و کوشش او را با شکست روبرو کرد وکندی را قانع فرمود که در اشتباه بوده است. کندی توبه کرد اوراق خود را سوزانید.

 

موضع نظارت بر پایگاههای مردمی:

ـ موضع امام (ع) در این زمینه، نظارت بر پایگاههای مردی خود و پشتیبانی از آن پایگاهها و بالابردن درجه آگاهی آنها و مجهز کردن آن با همه اسلوبها و روشهای پایداری و بالابردن به سطح پشتازان متعهد بود. امام غالباً آنان را هشدار می داد تا در دام عباسیان نیفتد ودر مصائب روزگار از نظر اقتصادی و اجتماعی به علت بدبختیها و رفتار بیرحمانه حکام که با آن روبرو می شدند، به آنان کمک می رسانید.....

ـ برای امام از مناطق گوناگون اسلامی که پایگاههای توده ای او آنجا بود، بوسیله نمایندگان او که در آن مناطق پراکنده بودند اموال بسیار می بردند و امام با دقت بسیار و با روشهای گوناگون می کوشیدند تا آن امر را کاملاً از چشم دولتیان بپوشاند و به نحوی پنهانی عمل کند....

ـ دولت عباسیان در برابر یاران امام (ع) و در پایگاههایی که پشتیبان او بودند، قاطعانه و بیرحمانه ایستادگی می کرد و برای از میان برداشتن خط مشی و برنامه امام و پراکندن و اداره کردن یاران او کوششهای فراوان بعمل آورد....

موضع امام درمقابل آن کوششها، پندگویی بود که به یاران دلداری می داد و می فرمود: (تهیدست و با ما بودن، بهتر که توانگر بودن و با غیر ما بودن. کشته شدن با ما، بهتر که زنده بودن با دشمن! ما برای هر کس که به ما پناه آورد،‌ پناهگاهیم و برای آن کس که بخواهد به وسیله ما ببیند، نوریم، و آن کس را که به ما پناه آورده، عصمیتم و هر کس که ما را دوست بدارد بحقیقت در بزرگی و مقام با ما است و هر کس که از ما منحرف گردد، جای او در آتش است)

Birth Imam Askari

 

 

امام حسن عسکری (ع) فرمودند:
 

اَشَدُّ النّاس اجتهاداً مَنْ تَرَکَ الذُّنوبَ.
کوشنده ترین مردم کسی است که گناهان را رها سازد.

 

زیارت ابو محمد حسن بن علی، امام یازدهم

حرم مطهر امام حسن عسکری واقع در سامراء/ عراق

Imam Askari

 

موضع چهارم آماده کردن مسئله غیبت:

ـ  امام حسن عسکری (ع) به وضوح می دید که اراده الهی برای ایجاد دولت الله بر روی زمین و در برگرفتن همه جهان انسانیت و گرفتن دست مستضعفان در زمین، بر این تعلق گرفته است که فرزندش غیبت کند تا خوف آنان به امنیت خاطر تبدیل گردد و خدای را عبادت کنند و هیچ چیز را شریک او نگیرند.

ـ فعالیت امام حسن عسکری (ع) و برنامه ریزی او در تحقق بخشیدن هدف مزبور به دو کار مقدماتی نیاز داشت:

      1-  مخفی کردن مهدی (عج) از چشم مردن و نشان دادن وی فقط به بعضی از خواص.

      2-  آنکه به هر ترتیب، فکر غیبت را در اذهان و افکار رسوخ دهد و به مردم بفهماند که این مسئولیت  اسلامی را باید تحمل کنند و مردم را به این اندیشه و متفرعات آن عادت دهند....

بیانیه امام حسن عسکری (ع) سه شکل داشت:

الف) ...... بیانیه های کلی و عمومی درباره صفات مهدی (ع) از قبیل: «وقتی قیام کند، در میان مردم با علم خود داوری خواهد کرد مانند داوری داود که از بینه و دلیل پرسشی نمی کرد».

ب‌) توجیه و نقد سیاسی در مورد اوضاع موجود، و مقرون کردن آن به اندیشه وجود مهدی (ع) و ضرورت ایجاد دگرگونیها از سوی او و از این قبیل است: «وقتی قائم خروج کند به ویران کردن منابر و جایگاههای خصوصی در مساجد فرمان خواهد داد این جایگاهها به منظور امنیت و محافظت خلیفه از تعدی، و برای افزودن هیبت او در دل دیگران بنا شده است.»

ج‌) اعلامیه های کلی برای پایگاهها و اصحابش که در آن، ابعاد اندیشه غیبت برای آنان و ضرورت آمادگی و عمل به آن از ناحیه روانی و اجتماعی توضیح داده شده بود، تا غیبت امام (ع) و جدایی او را از آنان بپذیرند. امام به ابن بابویه نامه ای نوشت و در آن فرمود: «بر تو باد بردباری و انتظار گشایش، پیامبر اکرم (ص) فرمود: برترین عمل امت من انتظار کشیدن گشایش است و شیعه ما پیوسته در اندوه است تا فرزندم ظهورکند........»

3-  راه دیگری که امام برای آمادگی غیبت در اذهان مردم انجام داد پنهان نمودن خود و برقراری رابطه با دوستان و طرفداران ازطریق مکاتبه و مراسله بوده است. همچنین نظام و روش وکالتی و وساطتی که امام حسن عسکری (ع) با پایگاههای مردمی خود برگزید، روشی دیگر از روشهای بود که برای فهماندن مسئله غیبت آماده شده بود............

 

مأخذ


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   لیلا شیدا  

عنوان متن مبارزه با بدحجابی؛ آری یا خیر دوشنبه 86 اردیبهشت 3  ساعت 3:43 عصر

چند روزی ا‏ست که طرح مبارزه با بدحجابی و آثار آن را در شهر‏های کشورمان شاهدیم. قصد من این نیست که این طرح را نفی و یا تأیید کنم اما خود به عنوان کسی که چادر را ـ به معنای حقیقی نه استفاده ابزاری از آن ـ به عنوان حجاب برتر برای خود برگزیده‏ام، دوست دارم توجه شما را به چند تا نکته معطوف کنم.

 

جوان یعنی رشد و بالندگی، جوان یعنی تنوع‏طلبی و جوان یعنی الگوپذیری... در این‏که حجاب، از مظاهر دین اسلام است و در دین ما به پوشیدیگی ـ چه در مردان و چه در زنان ـ توصیه شده، شکی نیست و همچنین این‏که در دین ما به حجاب و پوشیدگی نه تنها در ظاهر، که در رفتار و گفتار هم توصیه شده نیز شکی نیست. اما همه می‏دانیم که الأنسان حریص لما منع... یعنی انسان برای چیزی که از آن منع می‏شود، حریص است.

 

به نظر من، به جای این‏که با مظاهر بدحجابی مبارزه کنیم ـ البته آن را نفی نمی‏کنم ـ باید بیایم برای جوان‏هایمان الگوسازی کنیم. سینما و تلویزیون از مظاهر فرهنگ جامعه هستند اما متولیان امر، سینما و تلویزیون ما رو به کدام سمت سوق می‏دهند؟ صداوسیما که رسانه بزرگی هست و مخاطبان گسترده‏ای رو در بر می‏گیره، روز به روز به سمت سراشیبی می‏رود. صرف این‏که شبکه‏ای به نام قرآن در صداوسیما ایجاد کنیم و از چند خطیب دعوت کنیم که گاهی سخنان آنها هیچ جذابیتی برای جوانان ما ندارد، تبلیغ دین را نکرده‏ایم، تبلیغ دین باید در گفتار و عمل و زندگی روزانه دیده شود نه این‏که تنها به شعار بسنده کنیم، که نه تنها سودمند نخواهد بود، که گاها نتیجه عکس نیز خواهد داشت.

 

وقتی به فیلم‏ها و سریال‏های تلویزیونی نگاه می‏کنیم، در اکثر این برنامه‏ها بخش‏هایی از زندگی‏ عادی و روزانه مردم مشاهده می‏شود که در اکثر خانواده‏های ما، چنین فرهنگی هنوز جا نیفتاده است. فرهنگ روابط آزاد دختر و پسر، مکالمه تلفنی آزاد دختر و پسر در حالی که خانواده هم با لبخند شاهد این هستند،‏ آرایش و طرز لباس پوشیدن و... و به تازگی هم شاهدیم که در اکثر فیلم‏ها و سریال‏های ایرانی نیز با کم‏رنگ کردن تصویر و تیره کردن آن، قصد پوشاندن آرایش بازیگران زن ایرانی را داریم.

 

این از تلویزیون ما که مخاطبان زیادی را در بر می‏گیرد و اما سینما... متأسفانه سینمای ما که اکثر مخاطبان آن، قشر جوان مملکت ما هستند، بیشترین ضربه را به فرهنگ جوانان ما وارد می‏آورد. اکثر فیلم‏های سینمایی ما جز روابط عاشقانه و صحبت‏های آزاد و بدون چهارچوب و انواع لباس‏ها و طرز آرایش و رفتار بازیگران چه چیزی را برای جوانان ما به ارمغان آورده است؟ واقعا پیام این‏گونه فیلم‏ها چیست و چه چیزی را به مخاطب القا می‏کند؟

به راستی جوان ما باید از چه کسی الگو بگیرد؟ الگوی جوان ما کیست؟ مگر خداوند بزرگ، اسلام را برای راحتی بشر، کامل‏ترین دین قرار نداد؟ پس مشکل ما دین نیست، جوانان ما هم با دین مشکلی ندارند، مشکل ما فرهنگ‏سازی است... و بیشتر این فرهنگ‏سازی توسط رسانه‏های ما صورت می گیرد. بیایید پالایش را از خود شروع کنیم...

 


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   لیلا شیدا  

عنوان متن از 300 تا اخراجی‏ها چهارشنبه 86 فروردین 29  ساعت 5:3 عصر

شاید در نگاه نخست، عنوان این یادداشت و مقایسه دو اثر سینمایی که از نظر خاستگاه، تکنیک، ایدئولوژی و هدف، تفاوت‌های بنیادینی دارند، بی‌معنا به نظر برسد، اما با مقداری تأمل، می‌توان وجوه تشابهی علاوه بر هم‌زمانی اکران بین این دو فیلم یافت.

هر دو فیلم پیش از نمایش، جنجال آفریدند و حواشی آنها، عامل عمده جذابیتشان شد.
هر دو اثر سینمایی از نگاه اکثر منتقدان، فاقد ارزش‌های فنی و حرفه‌ای قلمداد شدند.
هر دو این آثار با اقبال عمومی در نمایش روبه‌رو شده و به فروش غیرمنتظره‌ای دست یافتند.
کارگردانان هر دو اثر، فاقد تجربه جدی در سینما بودند و ساخت چنین آثار جنجالی از آنان انتظار نمی‌رفت.

و سرانجام هر دو فیلم،‌ از سینما به عنوان ابزاری برای مبارزه استفاده کردند. «300» وسیله‌ای برای ایجاد ذهنیتی توهم‌‌آمیز به غرب در برابر شرق به ویژه ایران و «اخراجی‌ها» به گفته سازنده‌اش به ابزاری برای مبارزه فرهنگی و تداوم مسیر دفاع مقدس و انقلاب.

هرچند تاکنون موفقیت «300» در راستای هدف از پیش‌تعیین‌شده آن تضمین شده و اقبال کم‌نظیری از این اثر در جامعه ایالات متحده شده که همچنان دچار التهاب ناشی از حادثه 11 سپتامبر و سپس دو جنگ پیاپی در خاورمیانه است و شاید این فیلم وظیفه آماده‌سازی مردم آمریکا برای تهاجمی دیگر را بر عهده دارد؛ اما آیا مسعود ده‌نمکی نیز همانند «زاک اسنایدر» در مبارزه خود موفق بوده است؟

در «اخراجی‌ها»، ده‌نمکی فرم و محتوای خود را تا حد زیادی از مجموعه تلویزیونی «خوش‌رکاب» ساخته علی شاه‌حاتمی که چهار سال پیش در ایام نوروز از سیما به نمایش درآمد، وام گرفته است، هرچند «خوش‌رکاب» هم از سوی منتقدان، تأثیرگرفته از «لیلی با من است» کمال تبریزی ارزیابی می‌شد.

داستان، کشانده شدن لوطی‌ها به جبهه است که البته در این دو اثر، ناشی از اجبارهای متفاوت است؛

داستان، کشانده شدن لوطی‌ها به جبهه است که البته در این دو اثر، ناشی از اجبارهای متفاوت است؛ اما در هر دو، تشابهات فراوانی به جهت تیپ‌سازی، دیالوگ‌ها، استفاده از اشعار و ترانه‌های پیش از انقلاب، تقابل با شخصیت‌های سنتی جبهه و حضور رزمنده‌ای که نقش مرشد را برای لوطیان در حال اصلاح ایفا می‌کند، به چشم می‌خورد. هرچند از نظر شاخصه‌های فنی، اثر شاه‌حاتمی به رغم تلویزیونی بودن برتری‌های محسوسی در فیلمنامه، کارگردانی، تدوین و حتی بازیگری نسبت به اثر ده‌نمکی دارد، اما همین تکرار موفق نیز جالب توجه است. با این حال، «اخراجی‌ها» از آنجا مورد تردید قرار می‌گیرد که دچار تنها نقطه‌ضعف بزرگ «خوش‌رکاب» می‌گردد و آن‌قدر در کوچه پس‌کوچه‌های حاشیه و جذاب‌سازی اثر ـ که در فرهنگ عامیانه و کوچه‌بازاری لوطی‌ها متمرکز شده ـ خود را درگیر می‌کند که فرصت و توان پرداختن به متن که همان بستر تحول‌ساز جبهه‌هاست، در فیلم گرفته می‌شود، بنابراین «اخراجی‌ها» نیز همچون «خوش‌رکاب» موفق به جذب مخاطب می‌شود، اما توان برقراری ارتباط عمیق و انتقال پیام بطنی خود را با بیننده نمی‌یابد. هرچند ممکن است شاه‌حاتمی در «خوش‌رکاب» اصولا مدعی چنین انتقالی نباشد و همین اثر ایجادشده را مطلوب بداند، اما از ده‌نمکی که به بیان خود، فیلمسازی را ابزاری برای اهداف بالاتر و انتقال و القای آرمان‌هایش به مخاطب می‌داند، چنین نتیجه‌‌ای پذیرفته نیست.

مقایسه این دو اثر با آثار فیلمساز منحصر به فرد و برجسته سینمای ایران، ابراهیم حاتمی‌کیا، که در ژانر دفاع مقدس ساخته شده، اما در اکثر آثار خود به ویژه «دیده‌بان»، «مهاجر»، «آژانس شیشه‌ای» و «روبان قرمز» تا حدود زیادی موفق به انتقال پیام اصلی مورد نظر خود می‌شود، نشان می‌دهد که سوژه جذاب، اقبال مخاطب، بودجه سنگین و حتی شرایط مساعد فرهنگی و سیاسی روز جامعه نیز به منزله موفقیت یک فیلمساز در مقصود خود نیست، هرچند نگارنده نه مدعی نقد تخصصی سینماست و نه تمایل چندانی به ورود به این عرصه پرمدعی دارد؛ اما از آنجا که به بهانه اکران «اخراجی‌ها» در سینما و فروش میلیاردی این فیلم، پدیدآورنده آن مجال بی‌سابقه‌ای برای طرح دغدغه‌ها، عقاید و تمایلات فرهنگی و اجتماعی خود یافته است، طرح این مقدمه نسبتا طولانی سینمایی را ضروری دانستم تا از زاویه آن به نقد گذشته و حال صاحب این اثر، یعنی مسعود ده‌نمکی بپردازم.

پشت صحنه اخراجی‌هابه یاد دارم دوازده سال پیش، مسعود ده‌نمکی که به تازگی فعالیت‌های اجتماعی و خیابانی گسترده را آغاز کرده بود، به همراه مهندس مسعود و حسین الله‌کرم، گروه «انصار حزب‌الله» و نشریه این گروه (ماهنامه «یالثارات‌الحسین(ع)») را اداره می‌کردند و در محافل دانشگاهی نیز، مسئول وقت بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی تهران را جهت سخنرانی به نمایندگی برمی‌گزیدند. صاحب این قلم نیز آن زمان در مسئولیت گروه مطالعاتی بسیج دانشجویی دانشگاه امیرکبیر به فعالیت می‌پرداخت و همچون ده‌نمکی و دیگر نیروهایی که در هر لباس و صنف، دغدغه دفاع از ارزش‌های انقلاب را داشتند، درگیر نگرانی مشترکی نسبت به رسوخ اندیشه‌های لیبرالیستی و پیامد آن، لائیسم و نفی ایدئولوژی در فضای دانشگاه‌ها بودیم.

سمبل این جریان فکری مهاجم، دکتر عبدالکریم سروش بود. اما با وجود آن‌که ما و این برادران در دغدغه و تشخیص مشکل مشترک بودیم، راه‌حل‌های متفاوتی برای رویارویی در این جبهه فرهنگی برگزیدیم. پیشنهاد ما توانمندسازی فکری و ایجاد چالش نرم‌افزاری با جریان فرهنگی مهاجم بود و راه‌حل این دوستان جلوگیری از حضور فیزیکی این اندیشه در فضای دانشگاه.

هرچند همان‌گونه که پیش‌بینی می‌شد،‌ مسئولان امر، نظر دوستان را بر نظر ما ترجیح دادند و ما ناگزیر به طی مسیر نرم‌افزاری به تنهایی گشتیم که تنها بخشی از آن ایجاد تشکلی فرهنگی و توانمندسازی فکری نیروهای انقلاب بود. اما حوادث سال‌های بعد نشان داد ایجاد مانع فیزیکی توسط این دوستان نیز جز تسریع و تقویت جریان فکری مذکور، تأثیری نداشت، کما این‌که عرضه این نوع نگرش و برخورد در ماهنامه «یالثارات» و هفته‌نامه «شلمچه» نیز فتح‌الفتوحی دیگر را برای جریان فرهنگی لیبرالیسم در میدان مطبوعات به همراه آورد.

شاید ده‌نمکی به یاد داشته باشد به جهت انتشار آخرین شماره نشریه «شلمچه» در آستانه دوم خرداد علیه خاتمی، حقی بزرگ بر گردن رئیس‌جمهور سابق ایران دارد و تداوم آن رویکرد ماهنامه «شلمچه» و «یالثارات» در عرصه مطبوعاتی توسط متولیان امروز فرهنگ کشور طی دوره نخست دولت اصلاحات، یکی از عللی بود که بر رونق فعالیت اصلاح‌طلبان افزود و پیروزی‌هایی پیاپی را برای آنان به ارمغان آورد و با آرای بی‌‌نظیر سیدمحمد خاتمی در 18 خرداد 1380 تکمیل شد.

اما اکنون انتظار می‌رود مسعود ده‌نمکی که اکنون لباس فیلمساز صاحب‌ گیشه و مخاطب را به تن کرده و مسئول وقت بسیج دانشجویی که امروز با تکیه بر صندلی نمایندگی مجلس در قانون‌گذاری و نظارت کشور نقش ایفا می‌کند، مهندس مسعود که از مدیران مؤثر نفتی کشور است و الله‌کرم که گفته می‌شود به تازگی به دستگاه دیپلماسی کشور وارد شده است، دریابند که دوازده سال پیش چگونه از مسیر حقیقی خود منحرف شدند و نه تنها به تحقق آرمان‌هایشان کمک نکردند، بلکه وسیله‌ای برای تسریع و تشدید موفقیت جریانی شدند که بنای مقابله با آن را داشتند.

البته حافظه تاریخی جامعه هنوز به اندازه‌ای مبتلابه فراموشی هست که تصویر ساخته‌شده از حزب‌الله و انصار حزب‌الله توسط حریفان دانا و دوستان نادان که صرفا برای مقابله با بدحجابی و لباس جوانان یا جلوگیری از حضور روشنفکران در محافل دانشگاهی را بپذیرد، اما آیا به راستی آرمان این گروه و صحنه مبارزه اصلی آنان، بر همان کلیشه ساخته‌شده در افکار عمومی منطبق است؟ آیا دست‌هایی در داخل این طیف و فراتر از آنان به آرامی حزب‌الله را ـ که در ابتدا خود را دشمن جریان استحاله اقتصادی و مدیریتی کشور و تغییر ساختار اثرگذاری بر جامعه می‌دانست ـ، به سوی برخورد با این‌گونه ظواهر، آن هم با نسنجیده‌ترین شکل ممکن آن، منحرف نکرد؟

اکنون که مسعود ده‌نمکی سخن از باقی ماندن در مبارزه می‌گوید، باید سخن وی را بپذیریم و بر حسن نیتش ارج نهیم، اما کمترین وظیفه ما هشداری است به او که در دام انحرافی از مسیر اصلی مبارزه که در دهه 70 او را با خود به سویی دیگر برد، فرو نیفتد.

مبارزه امروز در عرصه فرهنگ و هنر و در بطن جامعه، مؤلفه‌های فراوانی را می‌طلبد که فراتر از خنداندن و گریاندن تماشاچی سینماست. هرچند این مخاطب بهترین فرصت برای آغاز حرکت است، اما حرکتی صحیح به مقصدی از پیش برنامه‌ریزی شده ـ آن‌گونه که «300» مخاطب خود را برمی‌انگیزاند و در مسیر مبارزه به راه می‌اندازد ـ نیاز دارد. اما «اخراجی‌ها» هنوز دچار اختلاف‌فاز بیست ساله با عرصه مبارزه است، مسئله امروز جامعه ما تبدیل به دستمال‌یزدی اراذل «اخراجی‌ها» به کلاشینکف بسیجیان نیست، چراکه امروز نه توده‌های دچار غفلت جامعه از جنس این اراذلند نه در مبارزه اصلی کلاشینکف و دیگر تسلیحات ما اثر جدی دارند. مبارزه امروز، چالشی جدی و نرم‌افزاری با فرهنگ خودساخته و القاشده‌ای است که روح انقلاب و ارزش‌ها را به استحاله کشیده است، مبارزه‌ای است که دیگر قابل تطبیق با مرزهای خاکی و آبی نیست؛ بلکه در همه جا رخ می‌دهد و حریف در هر لباسی رخ می‌نمایاند.

همان‌گونه که انحراف دوازده سال قبل به خروج از مقابله با تغییر بسترهای اقتصادی و مدیریت جامعه به برخورد با ظواهر و مقابله فیزیکی با جریان فرهنگی بود، مبارزه به خطر انحراف امروز سطح‌گرایی، عوام‌فریبی، فرو افتادن در بستر ستیز با شعار و دن‌کیشوت‌وار به مقابله با جریانی رفتن است که پروژه «300» یکی از حملات مقدماتی آن در عرصه فرهنگی است.

فؤاد صادقی


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   لیلا شیدا  

عنوان متن مادر..... سه شنبه 86 فروردین 28  ساعت 2:42 عصر

 

سرگردانم .... از بعضی واژه ها خسته شدم ...

از بازی با کلمات کلافه‏ام می خواهم امشب بدون هیچ بازی با واژه ؛حرفی را بنویسم که چندی است مرا آزار می‏دهد‏.

مثل خیلی‏ها که فاطمی هستند ؛ من نیستم ؛ مثل خیلی ها که به او می گویند مادر ، من نمی توانم بگویم ؛ یعنی جرأت نمی کنم ؛ فاطمه زهرا (س) هیچ وقت فرزندی مثل من نداشت ، ندارد و نخواهد داشت ؛ تازه من کجا و فاطمه زهرا کجا !؟ گیرم هم ، جور در بیاید آیا او مرا به فرزندی قبول می کند‏؟

نمی دانم ؛ البته برای او هیچ خوب نیست که بگوید این فرزند من است ؛ اما برای من هم خوب نیست که یتیم بمانم ؛ خوب نیست بی مادر بمانم ؛ مادر دارم ولی نه ، مادری او چیزی دیگر است  .

بی خیال ای دل ما را چه به فاطمه زهرا دختر پیغمبر ؛ همسر امیرالمومنین ؛ مادر حسنین و زینبین بگذار به حال خودمان مشغول باشیم ؛ اگر محب آنها هم باشیم برایمان بس است .

تو کاره ای نیستی ؛ او خودش گفت که من مادر تمام شیعیانم

شیعه ؛   من که شیعه نیستم

مگر اهل بیت را دوست نداری ؟

حتما دوست دارم ؛ من نوکر اهل بیتم

من دیوانه اهل بیتم

همین ؛ او همین گفت

نه اگر همه باشند ؛ ما را بی خیال

تو اگر نخواهی او می خواهد                             

مگر تو نمی خواهی ؛ حتما می خواهم

پس چرا طفره ؟

راستش را بگویم ؛ بخدا حرف دلم است

                                                  بعضی وقتها دلم برایش تنگ می شود

                                            برای فاطمه ؛ برای مدینه ؛ برای بقیع

 

چند سالیست دوست دارم به او بگویم مادر

اما حیا می کنم ...

من کجا و فاطمه کجا  و مادری فاطمه کجا؟

ولی به حق قسم که دلم به چادر خاکی او گره خورده

مادر  مادر   مادر

                                                            آرامم می کند

بیچاره ام می کند ولی نه

بگذار فقط سادات به او بگویند مادر

نه فقط حسنین و زینبین و همه اهل بیت به او بگویند مادر

ولی اگر مرا به فرزندی قبول کند یا نکند

از عمق دل به او می گویم مادر نه به زبان

آیا دل او هم برای ما تنگ می شود ؟

دلم برای او تنگ می شود

نمی دانم بیچاره ام خوش بحال آن کسی که جرأت می کند به او بگوید

مادر

کاش از قلبم به قلبش راه داشت

کاش زهرا هم زیارتگاه داشت

کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست

می خواهم برای تو بنویسم ای مادر حسنین و زینبین

کاش از قلبم به قلبش راه داشت

کاش زهرا هم زیارتگاه داشت

مأخذ


  نظرات شما  ( )

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

نفس اماره
نمیدانی چه لذتی دارد این حجاب !
خنده دار ترین ها !!!
خواهشا تا آخرش بخون
دلم از دست همه گرفته...
آقا، ما اهل کوفه هستیم!
دل به دل راه داره
چت با خدا
[عناوین آرشیوشده]


 

Powered by : پارسی بلاگ
Template Designed By : MehDJ