سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  عشق یعنی انتظار منتظر
از جمله چیزهایی که پستی دنیا را به تو نشان می دهد، آن است که خداوند ـ جلّ ثناؤه ـ بساط آن را از رویت وجّه و اختیار، از سرِ اولیا و دوستانش برکشیده و از روی آزمون و فتنه، آن را برای دشمنانش گسترده است. [امام علی علیه السلام]
کل بازدیدهای وبلاگ
318705
بازدیدهای امروز وبلاگ
15
بازدیدهای دیروز وبلاگ
498
منوی اصلی

[خـانه]

[  RSS  ]

[شناسنامه]

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

درباره خودم
عشق یعنی انتظار منتظر
لیلا شیدا
مدعی شیداییم، اما تا شیدا شدن فاصله بسیار است
لوگوی وبلاگ
عشق یعنی انتظار منتظر
فهرست موضوعی یادداشت ها
مذهبی .
بایگانی
در نکوهش غیبت
مهمانی سلطان عشق
پیوندهای روزانه

بنت الزهرا [319]
یاس نبی [252]
ماه بنی هاشم [374]
پرواز بی انتها [275]
فاطمیون [288]
نور الانوار [281]
برادرم محسن [345]
[آرشیو(7)]

اوقات شرعی
لینک دوستان

اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
غریب آشنا
سایت چهارسو

لوگوی دوستان


























موسیقی وبلاگ
اشتراک در خبرنامه
 
پارسی بلاگ
www.parsiblog.com

نویسنده مطالب زیر:   لیلا شیدا  

عنوان متن لیلی یا مجنون دوشنبه 86 اردیبهشت 17  ساعت 4:10 عصر

فکر می‏کردم به لیلی، به راستی لیلی کیست؟

گاهی غایبش می‏دانم، گاهی حاضر

گاهی مجنونش هستم و گاهی شاید لیلایش

به گمانم همین جا بودم که در اندیشه‏اش گرفتار آمدم

آری در این فکر بودم که آیا او لیلی است و ما مجنون؟

یا شاید ما هم لیلی باشیم و من نیز هم!

نمی‏دانم

ندایی می‏گفت: اگر تو لیلی باشی کیست مجنونت؟

ندایی دیگر می‏گفت: این همه مجنون، آن هم بی‏جنون

اولی گفت: مجنون به قدر لیلی است و تو چه قدری داری که مجنونت داشته باشد؟

دومی گفت: قدر من همان است که اگر مجنون هم باشم، به قدر لیلی هستم

و حال که لیلی‏ام، پس هم او مجنون من است که هم‏سنگ من است.

اولی عقل بود و باز گفت: چه ابلهانه دم از لیلی بودن می‏زنی و مجنون نیستی؟

دومی گفت: این را بدان اگر مجنون نباشی، لیلی نمی‏شوی

عقل گفت: تو کیستی که این چنین گستاخ پاسخم می‏دهی؟

دومی گفت: در زبان نمی‏آیم که در اندیشی‏ام

عقل گفت : تو را نیز در غل خواهم کشید

باز همان که گمنام بود گفت: چگونه غل را در غل می کشند؟

عقل که گویی دست و پایی می‏زد گفت: با غلی بزرگتر!

گمنام گفت: اگر غل را دربند کشی که دیگر غل نیست! هست؟

باز عقل دست و پایی زد و گفت: من نیستم یا تو؟

گفت : من که هستم

عقل گفت : پس می‏گویی من نیستم؟

گمنام گفت : هستی اگر من نباشم و نیستی تا من هستم

عقل گفت: من و می سالیانی است عهدی داریم و به نوبت همگان را به غل می‏کشیم

مگر نشنیدی چون حکم شود که مست گیرند، در شهر هر آنچه هست گیرند؟

گمنام قهقه‏ای زد و گفت: من همانم دیگر همان که همه را خواهد گرفت

دیگر کار عقل از دست و پا زدن گذشته بود، جان کند و گفت: مرا هم خواهی گرفت؟

گمنام گفت: اگر تو هم گمنام بودی، هر نامداری را روزی در بند می‏کردی

عقل گفت: جان بر لبم کردی بیا با هم عهدی ببندیم

گمنام گفت: عهد؟ از تو به دور است سخن از شگفتی‏ها بگویی

عقل گفت: می‏خواهم برای همیشه بمانم

گمنام گفت: نام داری و می‏خواهی بمانی؟

عقل گفت: بی‏نام می‏شوم اما می‏خواهم بمانم

گمنام گفت: بی نامی هم خود نامی است

عقل گفت : نمی‏دانم هر چه می گویی همان می‏شوم اما می‏خواهم بمانم

باید می‏خندید و خندید و گفت: آن می‏ماند که آزاد است نه آن که دربند است و در غل می‏کند

عقل گفت : مگر نمی‏بینی بندهایم گسسته؟

گفت: از اول هم بندی نبود، تو در خیال خویش عقل بودی نه از برای مردمان

عقل گفت: نام از خیال مبر من را با او کاری نیست

گفت : پس بگویم توهّم؟

عقل فریاد کشید : نه من او را دشمن دارم

گفت : غل خوب است؟

عقل گفت: داغم را تازه می کنی؟

گفت : نه من داغ‏ها را می‏برم

عقل گفت: به من هم کمک می کنی تا بمانم؟

گفت : اگر نبودم نبودی‏! هیچ می‏دانستی؟!

عقل گفت : اما من شنیده‏ام اول ما خلق الله العقل

خندید و گفت‏: ما خلق الله اما من پیش از خلقت بودم

دیگر از پای نشست و مبهوت ادامه داد: نمی‏خواهم کمکم کنی فقط بگو تو کیستی؟

باز هم خندید و گفت : دیگر نمی‏خواهی دربندم کشی؟

عقل گفت: به حال زارم رحم کن! بگو کیستی؟ حال عجیبی دارم

باز هم خندید و گفت: نکند عاشقم شده‏ای؟

خسته و از پای نشسته که بود ، شرمگین هم شد و گفت: آری

گفت: من همیشه این چنین گمنام نبودم اما در این شلوغی دنیا بهتر دیدم در گوشه غریبی بخزم

عقل به سختی گفت: دیگر سخنی ندارم فقط تو بگو و من سراپا گوشم

گفت: من زمینی نیستم تا در بند آیم! من دلیل خلقتم و نه مخلوق

من برق چشمان لیلی و سوز جان مجنونم

من چهره لیلی در آینه و در خود پیچیدگی مجنونم

من سکه بازار جهانم، یک رویم لیلی و روی دیگرم مجنون

من صدای غرش خلقتم

غرشی که سراسر تسلیم بود و از سر شوق

شوق نپذیرفتن امانتی بزرگ و سر نهادن بر آستان دوست

غرشی که ناله‏ای مستانه بود تا سرکشی جهولانه

من همانجا بودم و می‏دیدم

تنها جایی که سرکشی رهایی بود و گردن نهادن اسارت

تنها جایی که نه گفتن راه بود و بلی گفتن چاه

راهْ راهِ خود بود و چاهْ چاهِ دنیا

و من ایستاده بودم و نظاره می‏کردم

همه گفتند: نه و آزاد شدند و انسان بلی گفت و اسیر

بیچاره انسان‏ها به تو دل خوش کرده بودند

در این خیال بودند که در بند تو آزاد خواهند بود

من آنجا بودم هم میان آنها که نه گفتند هم در بین انسان‏ها که بلی گفتند

آنها که سر باز زدند، مرا برای خویش بر گزیدند و به راه خویش رفتند

اما انسان‏ها دیگر همیشه بر سر دو راهی من و تو ماندند

عده‏ای اسیر تو که بسیارند و عده‏ای هم اسیر من که بسیار کمند

اما آنها اسیر تو گشتند، در حالی که در چاه بودند و اینها اسیر من شدند در حالی که به راه آمدند

در چاه ماندگان اسیران تواند و رهایی‏ها اسیر من

تو هستی می‏دهی و من نیستی می‏بخشم

اما ، پس از هستی، نیستی خواهد بود و پس از نیستی نیز هستی

 

آری

نام من عشق است، عشق

عشق، هستی به خدا باختن است، تا نیست شوی

بسوزی و بسازی، تا دیگران هست شوند و شاید هم پس از آن نیست

عشق هم

سوختن توام با ساختن است

...

من متحیر بودم از این گفتگو و این گفت و مگو

به راستی من هم لیلی هستم؟

به راستی من لیلی نیستم و مجنونم؟

و مبادا فقط یک انسانم

نمی‏دانم نمی‏دانم نمی‏دانم

...

وقتی نگاه کردم

عقل دیگر مرده بود و عشق هم فقط گریه می‏کرد

و به خاطرم آمد:

 

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه‏ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت

عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد

عقل می‏خواست کز آن شعله چراغ افروزد

برق غیرت بدرخشید و جهان بر هم زد

مدعی خواست که آید به تماشا گه راز

دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند

دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد

جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت

دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد

حافظ آنروز طرب نامه عشق تو نوشت

که قلم بر سر اسباب دل خرّم زد

سید مهدی طباطبایی


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   لیلا شیدا  

عنوان متن درس زندگی یکشنبه 86 اردیبهشت 16  ساعت 1:1 عصر

درس زندگی

1) سلام
حضرت محمد (ص): کسی وارد بهشت نمی‌شود مگر آن‌که ایمان بیاورد و اهل ایمان نیز نمی‌شود مگر آن‌که دیگران را دوست بدارد. آیا بگویم چگونه یکدیگر را دوست بدارید؟  سلام را بین خودتان افشا کنید.

 

2) دست دادن
حضرت محمد(ص): با یکدیگر دست بدهید، به درستی که همین دست دادن محبت را بین شما زیاد می‌کند.

3) بخشش و هدیه دادن: 
حضرت محمد(ص): بخشندگی عامل درستی است.

امام علی (ع): پاینده باشید به بخشندگی و حسن خلق که هم روزی را زیاد می‌کند و هم ایجاد محبت می‌کند.

 بخشندگی یک مرد باعث می‌شود که حتی دشمنانش دوستش داشته باشند و خساست، فرزندان او را تبدیل به دشمنانش می‌کند. بخشندگی محبوبی است که مورد ستایش قرار می‌گیرد، حتی اگر به آن فرد بخشیده باشند.

حضرت محمد(ص):
 _ هدیه دادن دوستی می‌آورد، برادری را تقویت می‌کند و دشمنی را از بین می‌برد.
 _ هدیه دهید تا محبوب یکدیگر شوید و دشمنی را از بین ببرید.
 _ هدیه دادن دوستی را دو برابر می‌کند.

امام علی (ع):
 _ انسان بخیل اندکی از مال خود را برای خود خرج نمی‌کند و همه آن را برای ورثه‌اش می‌گذارد.

 _ در شگفت هستم از بخیل که فقری را که از آن فراری است به سوی آن می‌شتابد و ثروتی را که در پی آن است از دست می‌دهد، او در دنیا مانند تهیدستان زندگی می‌کند و در آخرت همچون توانگران حسابرسی می‌شود.

***
هفت دسته از مردم در روز قیامت در سایه عرش الهی‌اند:

1) پیشوایی (سر پرست) که به عدالت رفتار کند.
2) جوانی که جوانی خود را در عبادت و بندگی خدا صرف کند.
3) شخصی که آنقدر دلش از مهر پروردگار سرشار است که هنگام بیرون آمدن از مسجد به فکر دفعه بعد باشد.
4) دو نفری که با هم قرار گذاشته‌اند که در راه خدا یار و کمک یکدیگر باشند.

5) کسی که در خلوت با مناجات خدا اشک بریزد.
6) شخصی که زمینه گناه برایش فراهم باشد ولی از خدا بترسد و مرتکب گناه نشود.
7) شخصی که وقتی مالی را در راه خدا انفاق می‌کند آنچنان مخفی باشد که در اصطلاح گفته می‌شود (وقتی با دست چپ خود انفاق می کند حتی دست راست او متوجه نشود).

 


پاداش‌های صله رحم (برگرفته از فرمایشات امام باقر (ع) و امام صادق (ع)):
1) اعمال را پاکیزه می‌کند.
2) اموال را زیاد می‌کند.
3) روزی را زیاد می‌کند.
4) بلاها را دفع می‌کند.
5) مرگ را به تاخیر می‌اندازد.
6) اخلاق انسان را نیکو می‌کند.
7) انسان را سخاوتمند بار می‌آورد.
8) نفس را پاکیزه می‌کند.
9) حساب را آسان می‌کند.
10) باعث پاک شدن و حفظ انسان از گناه می‌شود.


مأخذ


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   لیلا شیدا  

عنوان متن دلم برای دیر آمدنت شور می‏زند شنبه 86 اردیبهشت 15  ساعت 12:0 صبح

 

دلم تنگ است برای تو

برای توکه از من دوری و به من نزدیک

صدایت را نمی‏شنوم، نگاهت رانمی‏بینم، اما احساس می‏کنم بودنت را

گرمی دستان مهربانت را که بر سرم می‏کشی و در نا آرامی‏های زندگی آرامم می‏کنی

و همین بهانه زنده بودن من است

فاصله‏های مجازی مرا از تو دور ساخته و کشتی بادبانی دلم را در میان امواج پرطلاتم اقیانوس‏های خیال به دست باد سپرده

ولی تو چنان به من نزدیکی که خویشتن را با تو یکی می‏بینم

 و با وجود این‏که همیشه رود مهربانیت به دریای مواج دلم روانه است

باز دلم برای تو تنگ است

دلتنگی عزیز

و هر سازی که می‏بینم بد آهنگ است

باز دلم برای از تونوشتن تنگ است

باز دلم برای از تو سرودن گرفته است

دلتنگی عزیز

 

مهربانی را که گفته بودن به ارمغان می‏آوری چه بر سر آمده است که اینچنین دلم برای از تو گفتن تنگ است

دلم برای دیر آمدنت شور می‏زند

دلتنگی عزیز

بریده باد زبانم اگر که از تو نگوید

بریده باد

 

مسافر آفتاب ، تا ابرها پنهان‏ترت نکرده‏اند

تا سرما خوابت نکرده است

این اسماعیل دلم قربانی تو باد

دلتنگی عزیز

آزادی و مهر و محبت را که گفته بودن سوار بر اسب سپیدی درصبح سفید با دسته‏ای یاس سپید می‏آید

چه بر سر آمده که این چنین دلم از غروب می‏هراسد

ای بهار سبز زندگیم

اشک چکیده شده بر روی گونه‏هام

آرمان مجسم عدالتخواهان

انتظار سبزدوران‏ها

چلچراغ روشن شبستان تاریخ

 

مرد برگزیده اعصار

روشنگر زمین وزمان

ذخیره جاودان الهی

نوید بخش صبح سفید درشب سخت انتظار

 

آمدنت را دل دل می‏زنم بر ایوان زخم و حادثه

در هجوم طوفانهای سنگین تلخ فراق

در زیر تازیانه‏های سرد و سخت کنایه و نیش زبان‏های تبر به دستان

اما باز دلم برای تو تنگ است

ای دلتنگی عزیز

 

هر عشقی که می‏بینم به جز تو، بی رنگ است

دلتنگی عزیز

می‏نویسم از سفر غیبت تو سخت پریشانم بعد نقطه سر خط تا ابد ریز و درشت

مشق شب خواهیم داشت

انتظار

 

مأخذ


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   لیلا شیدا  

عنوان متن هدیه روز معلم سه شنبه 86 اردیبهشت 11  ساعت 10:0 صبح

 

شاید بسیاری از ما هنگامی که روز معلم فرا برسد، در کنار یادآوری ارزش‌های والای این شغل شریف، به اندیشه تبریک این روز به معلمان خود، دوستان معلم خود و یا فرزندانمان باشیم و یا شاید در اندیشه هدیه‌ای و شاخه گلی خوشبو برای این جامعه‌سازان و فرهنگ‌سازان، اما شاید اندکی و تنها اندکی از ما در این فکر باشیم که معلمان ما سنگ صبور غم‌ها، نگرانی‌ها، دردها و نداری‌های ما و فرزندان دانش‌آموز ما نیز هستند.

 


یکی از معلمان می‌نویسد: «به مسئولان بگویید، به حق امثال این دانش‌آموز نیز باید رسید»، حقی که بر گرده دولت و عهده ملت، سنگینی می‌کند؛ حقی که شاید همه مردم، ‌حتی کسانی که فرزندان خود را در مدارس آزاد و غیردولتی بر سر میز شاگردی معلمان می‌نشانند، در مناسبت‌هایی از سال ادا کنند و در جشن شکوفه‌ها و مانند آن، شادی‌های خود را با این دسته از دانش‌آموزان صاحب حق و نیز با دولت! تقسیم کنند و دولت را در انجام بخشی از وظایف اصلی خود که تأمین حداقل وسایل آرامش و راحت زندگی برای شهروندان است یاری کنند، اما بگویید دولت‌های گذشته و حال و آینده، چگونه از سنگینی ادای این حق، رهایی می‌یابند؟

آیا برای کشوری مانند ایران هسته‌ای با این همه منابع خدادادی و نیروی انسانی پویا، خواسته زیاد و بزرگی است؟ آیا نمی‌توان با اصلاح بنیادی نظام بوروکراتیک بیمار کشور، که هر سیاستمداری را با هر وابستگی و اندیشه حزبی، برای دادن این حق و حقوق، تنها پس از مدتی ناتوان و بیمار می‌کند، فکری برای برخورداری همه ملت از حداقل وسایل آرامش و راحت زندگی کرد؟

به یقین، پاسخ این پرسش‌ها، ‌در دنیا و آخرت، بر گرده و عهده همان‌هاست که گفته شد و امید که شاید سنگینی آن را احساس کنند.
اگر چنین شود هدیه‌ای ارزشمند از سوی مدیران جامعه به معلمان عزیز کشور است.

مأخذ


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   لیلا شیدا  

عنوان متن قضاوت با شما دوشنبه 86 اردیبهشت 10  ساعت 11:59 صبح

طرح مبارزه با بدحجابی

چهارمین دوره جشن بازیگر

طرح مبارزه با بدحجابی

چهارمین دوره جشن بازیگر

طرح مبارزه با بدحجابی

چهارمین دوره جشن بازیگر

طرح مبارزه با بدحجابی

چهارمین دوره جشن بازیگر

 

متذکر می‏شوم، قصدم نفی طرح مبارزه با بدحجابی نیست


  نظرات شما  ( )

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

نفس اماره
نمیدانی چه لذتی دارد این حجاب !
خنده دار ترین ها !!!
خواهشا تا آخرش بخون
دلم از دست همه گرفته...
آقا، ما اهل کوفه هستیم!
دل به دل راه داره
چت با خدا
[عناوین آرشیوشده]


 

Powered by : پارسی بلاگ
Template Designed By : MehDJ