سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  عشق یعنی انتظار منتظر
آن که بى دانستن فقه به بازرگانى پرداخت خود را در ورطه ربا انداخت . [نهج البلاغه]
کل بازدیدهای وبلاگ
319185
بازدیدهای امروز وبلاگ
92
بازدیدهای دیروز وبلاگ
32
منوی اصلی

[خـانه]

[  RSS  ]

[شناسنامه]

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

درباره خودم
عشق یعنی انتظار منتظر
لیلا شیدا
مدعی شیداییم، اما تا شیدا شدن فاصله بسیار است
لوگوی وبلاگ
عشق یعنی انتظار منتظر
فهرست موضوعی یادداشت ها
مذهبی .
بایگانی
در نکوهش غیبت
مهمانی سلطان عشق
پیوندهای روزانه

بنت الزهرا [319]
یاس نبی [252]
ماه بنی هاشم [374]
پرواز بی انتها [275]
فاطمیون [288]
نور الانوار [281]
برادرم محسن [345]
[آرشیو(7)]

اوقات شرعی
لینک دوستان

اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
غریب آشنا
سایت چهارسو

لوگوی دوستان


























موسیقی وبلاگ
اشتراک در خبرنامه
 
پارسی بلاگ
www.parsiblog.com

نویسنده مطالب زیر:   لیلا شیدا  

عنوان متن انتظار نماز دوشنبه 85 بهمن 23  ساعت 12:26 عصر

1 ـ پیامبر خدا صلّى الله علیه و آله : تا نماز را انتظار مى‏کشید‏، از نیکى جدایى ندارید.

2 ـ انتظار کشیدن نماز پس از نماز، گنجى از گنجهاى بهشت است.

3 ـ هر کس در مسجد، نماز را انتظار مى کشد ، در نماز است.

4 ـ آن که در مسجد به انتظار نماز نشسته است ، همچون عبادت کننده است وتا آنگاه که به خانه اش باز گردد جزو نمازگزاران نوشته مى شود.

 

5 ـ ابو سعید خدرى: پیامبر خدا صلّى الله علیه و آله گفت: آیا شما را به چیزى راهنمایى نکنم که خدا خطاها را با آن مى پوشاند وبر نیکیها مى افزاید؟ گفته شد: چرا ، اى پیامبر خدا . فرمود : وضوى کامل گرفتن با همه سختیها و فراوان گام برداشتن به سوى این مسجدها وانتظار کشیدن نماز پس از نماز.

6 ـ امام صادق علیه السّلام : پیامبر خدا صلّى الله علیه و آله فرمود: به انتظار نماز نشستن در مسجد، عبادت است تا آنگاه که حدثى از او سر نزند. گفته شد: اى پیامبر خدا، چگونه حدثى؟ فرمود: غیبت کردن .

7 ـ پیامبر خدا صلّى الله علیه و آله : هیچیک از شما نیست که با طهارت از خانه اش بیرون آید و با جماعت مسلمانان نماز بگزارد سپس به انتظار نمازى دیگر بنشیند ، جز اینکه فرشتگان مى گویند: خدایا او را بیامرز، خدایا بر او رحم کن.

8 ـ در سفارش به علىّ علیه السّلام : اى علىّ، سه چیز درجه و سه چیز کفّاره و سه چیز هلاک کننده و سه چیز نجات دهنده اند. امّا آن سه که درجه اند: وضوى کامل گرفتن در سرماى شدید و انتظار کشیدن نماز پس از نماز ....

9 ـ عثمان بن مظعون: به پیامبر خدا صلّى الله علیه و آله عرض کردم: اى پیامبر خدا، مى خواهم چیزهایى را از شما بپرسم . فرمود: اى عثمان ، آن ها چه هستند؟ گفتم: من مى خواهم راهب شوم . فرمود: اى عثمان ، این کار را مکن، همانا رهبانیّت امت من، نشستن در مسجدها و انتظار کشیدن نماز پس از نماز است.

10 ـ امام علىّ علیه السّلام : منتظر رسیدن وقت نماز (دیگر) پس از نماز، از زایران خداوند جلّ جلاله است و بر خداوند متعال رواست که زایرش را گرامى دارد و هر چه مى خواهد به او بدهد.

منبع


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   لیلا شیدا  

عنوان متن یابن الحسن روحی فداک پنج شنبه 85 بهمن 19  ساعت 3:42 عصر

چون صید به دام تو به هر لحظه شکارم
ای طرفه نگارم
از دوری صیاد دگر تاب ندارم
رفتست قرارم
چون آهوی گمگشته به هر گوشه دوانم
تا دام در آغوش نگیرم نگرانم



از ناوک مژگان چو دو صد تیر پرانی
بر دل بنشانی
چون پرتو خورشید اگر رو بکشانی
وای از شب تارم
در بند و گرفتار بر آن سلسله مویم
از دیده ره کوی تو با اشک بشویم
با حال نزارم
با حال نزارم



برخیز که داد از من بیچاره ستانی
بنشین که شرر در دل تنگم بنشانی
تا آن لب شیرین به سخن باز گشایی
خوش جلوه نمایی
ای برده امان از دل عشاق کجایی
تا سجده گذارم
تا سجده گذارم


گر بوی تو را باد به منزل برساند
جانم برهاند
ور نه ز وجودم اثری هیچ نماند
جز گرد و غبارم
جز گرد و غبارم


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   لیلا شیدا  

عنوان متن پرونده پدر شنبه 85 بهمن 14  ساعت 1:32 عصر

نامت چه بود؟ آدم

فرزند؟ من را نه مادری نه پدر ، بنویس اول یتیم عالم خلقت

محل تولد؟  بهشت پاک

اینک محل سکونت؟  زمین خاک

 

آن چیست بر گرده نهادی؟  امانت است

قدت؟ روزی چنان بلند که همسایه خدا ، اینک به قدر سایه بختم روی خاک

اعضای خانواده؟  حوای خوب و پاک، قابیل خشمناک ، هابیل زیر خاک

روز تولد ؟ روز جمعه‌ای به گمانم که روز عشق

رنگت ؟ اینک فقط سیاه ز شرم چنان گناه

چشمت؟ رنگی به رنگ بارش باران، که ببارد ز آسمان

 

 

وزنت ؟ نه آنچنان سبک که پرم در هوای دوست نه آنچنان وزین که نشینم بر این زمین

جنست؟ نیمی مرا زخاک ، نیم دگر خدا

شغلت؟ در کار کشت امیدم، به روی خاک

شاکی تو ؟ خدا

نام وکیل؟ آن هم فقط خدا

جرمت؟یک سیب از درخت وسوسه

تنها همین؟ همین!!!

 

 

حکمت؟ تبعید در زمین

همراهت در گناه ؟ حوای آشنا

ترسیده‌ای؟ کمی

زچه ؟ که شوم من اسیر خاک

آیا کسی به ملاقاتت آمده است ؟ بلی

که ؟ گاهی فقط خدا

داری گلایه‌ای ؟ دیگر گلایه نه ولی...

ولی که چه؟ حکمی چنین آن هم به یک گناه؟

دلتنگ گشته ای ؟ زیاد

برای که؟ تنها فقط خدا

آورده‌ای سند؟ بلی

چه؟ دو قطره اشک

 

داری تو ضامنی ؟ بلی

چه کس ؟ تنها کسم خدا

در آخرین دفاع ؟ می خوانمش چنان که اجابت کند دعا

 

 

 

مأخذ  http://www.hadith1384.blogfa.com/8503.aspx

 


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   لیلا شیدا  

عنوان متن کربلا شنبه 85 بهمن 7  ساعت 11:14 صبح

کربلا یک کلمه نیست که بتوان معنایش را در فرهنگ لغت و دایرة المعارف جستجو کرد. کربلا یک شعر نیست که بتوان آن را سرود؛ سرودنش دل شیر مى‏خواهد! و کدام دلى یاراى سرودنش و کدام انگشتانى یاراى نوشتنش را دارد؟ آیا این همه که از کربلا گفتند و شنیدیم توانست گوشه‏اى از کتاب نورانى نینوا را بازگو کند؟ ما چه دیدیم در آینه غبار گرفته خیال خود: دشتى غبارآلود، جویهاى جارى خون، بدنهاى تکه‏تکه، خیمه‏هاى سوخته، کودکان گریان و سرهاى بر سر نیزه‏ها نشسته.


اینها را دیدیم و نوشتیم و وصف کردیم. گاه از زبان عباس(ع) سرودیم، گاه زبان به دهان زینب(س) دادیم و نالیدیم و گاه همزبان حسین(ع)، فریاد «هل من ناصر؟» سر دادیم. گاه دلهایمان را آتش زدیم و گاه چشمهایمان را به خون نشاندیم. تا جانمان از عشق لبریز شد، قربانْ‏صدقه سکینه و رقیه رفتیم. پیش پیکر پاره عباس اشکهایمان را نذر کردیم تا تمام آبهاى دنیا مال بچه‏هاى حسین(ع) شود. بعد سراسیمه به سوى على‏اصغر دویدیم، خونهاى گلویش را با بوسه‏هایمان شستیم تا مادرش، رباب، بیش از آن بى‏تاب نشود. آن وقت، هَروله‏کنان به سوى على‏اکبر، قاسم، ... و حسین(ع) رفتیم. دیگر نتوانستیم ادامه دهیم. دیگر نتوانستیم حتى یک لحظه بمانیم. دلتنگى، صبرمان را جواب کرد و نفس کشیدن برایمان حرام نشد؟


خدایا!... پس زینب چه کرد؟ پس سکینه پنج ساله چگونه طاقت آورد؟ چه دلهایى دارند آنان؟ آیا آسمان، دلى به بزرگى آنان دارد؟ آیا مجنون مى‏توانست عاشق‏تر از آنها باشد؟ آیا فرهاد کوه کن مى‏توانست مثل آنان سنگدلى دشت را تاب بیاورد؟ آیا رستمِ شاهنامه مى‏توانست فقط در خواب، از هفتاد خان کربلا جان سالم به در ببرد؟ آیا شمر همانندى در داستانهاى بزرگ دنیا دارد؟ آیا شاهنامه و ایلیاد و ادیسه توانستند حماسه‏اى به بلنداى انسانیت و عشق بسرایند؟


حسین(ع) شاعر نبود؛ اما حماسه‏اى ساخت که مرکبش خون بود و قلمش شمشیرهاى آخته! خاک کربلا صفحه‏اى دارد به اندازه ابدیت؛ پر از دلاوریها، پر از عاشقانه‏ها!


داستان کربلا، داستان یک عشق است یا یک حماسه؟ داستان کربلا، داستان کربلاست. حالا هر که هرچه مى‏خواهد بگوید؛ اما کربلا خودش براى خودش هویّت دارد. کربلا مستقل است و در این تقسیم‏بندیهاى نیم بند، جاى نمى‏گیرد. کربلا هر گوشه‏اش، هر صفحه‏اش و هر فصلش چیزى است. یک گوشه‏اش حماسه است، یک فصلش تراژدى است، و درونمایه‏اش عشق.


کربلا داستانى است که نویسنده‏اش به جاى پرواز در خیال، در ملکوت سیر مى‏کند و به جاى آفریدن شخصیتهاى خیالى، آدمهاى واقعى دارد که از آدمهاى خیالى دست نیافتنى‏ترند. داستان او اوج و فرود ندارد؛ تماماً در اوج است. در واقع، داستان او پایانى ندارد که فرودى داشته باشد. از آسمان شروع مى‏شود و بالا و بالاتر مى‏رود.


حال چه کسى مى‏توانست این دستخط آسمانى را بخواند و با آن سطر، به سطر جلو برود؟ به جز حسین(ع) چه کسى یاراى آن را داشت که واژه‏ها را بریده بریده و خونین بر صفحه کربلا بخواند. و عباس را بخواند و قاسم را و على اکبر را و على اصغر را؟
زینب چه کرد؟ آیا ماجراى کربلا با زینب تمام شد یا شروعى دیگر را آغاز کرد؟ آیا درد اسیرى و سنگین‏تر از آن، زهر بى‏حرمتى به غنچه‏هاى آل پیغمبر را کسى جز او مى‏توانست تاب بیاورد؟ آیا تراژدى خرابه شام و حماسه خطبه‏سرایى زینب(س) را جز او کسى مى‏توانست به انجام برساند؟ ما که به اوّل داستان نرسیده، دلهایمان ویران مى‏شود! پس یزید که بود که دلش از ترس، ویران شد، ولى از غصه تنها لرزه‏اى کوتاه بر آن نیفتاد؟


شخصیتى مثل یزید را کدام نویسنده یا شاعرى مى‏تواند بیافریند؟ شاعر عزیزى یزید را این‏گونه مى‏سراید: «یزید، کلمه نبود، ظلم بود».
آیا بهتر از این مى‏توان یزید را معنا کرد؟ اما حتى همین بیان کوتاه و مؤثر هم یاراى به تصویر کشیدن یزید را ندارد. یزید را فقط صاحب کربلا شناخت و معنا کرد.

شمر که بود؟ حیوان بود؟ فساد زمین بود؟ یا بدتر از اینها؟ دستهاى حقیر او کجا و بوسه‏گاه پیغمبر خدا کجا؟ شمشیر او تهمت بود! لکّه‏اى سیاه بود بر پیشانى تمام سلاحهاى خوب و بد دنیا. تیغ زنگار گرفته او کجا و بریدن سر پسر فاطمه(س) کجا؟
آن روز، ابلیس با تمام دم و دستگاهش و با تمام افراد و سپاهش، دور شمر جمع شدند و یک‏صدا جیغ کشیدند: «بِبُر!». آن روز، تمام کفر، دست به دستِ هم دادند و تمام عشق را سر بریدند.


کربلا تراژدى نیست که در پایان آن قهرمان داستان کشته مى‏شود و اشکِ همه را درمى‏آورد. قهرمان، سر بریده شد؛ اما خونش جارى شد، در تمام تاریخ جارى شد، در یک زمان بى‏انتها. این خون، پاى خیلیها را گرفت. خیلیها را به زمین زد و خیلیها را سربلند کرد.
شمر حقیر با شمشیر حقیر ترس آمدند حسین(ع) را سر ببرند، که ظالمان تاریخ را سر بریدند. شیطان و دم و دستگاهش فقط یک سر را از بدن جدا کردند، فقط یک سر را، نه بیشتر!


کدام تاریخ نویس مى‏تواند این واقعه را روایت کند؟ واقعه‏اى که خود، فرسنگها از آن جلو افتاده است و تاریخ به گرد پایش هم نمى‏رسد. آیا تنها سه حرف واژه «عشق» مى‏تواند آن عشقى را که در تمام لحظات، شاهد به خون کشیده شدنش بود بیان کند؟ آیا در این دنیا قلمى و مرکبى پیدا مى‏شود که تاب نوشتن این واژه مقدّس را داشته باشد؟ شاید پَر جبرئیل با مرکبى آغشته به خونِ شاهدان عاشق، بتواند... شاید!

مأخذ


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   لیلا شیدا  

عنوان متن السلام علیک یا اباعبدالله پنج شنبه 85 دی 28  ساعت 1:5 عصر

خواب دیدم خواب دیدم مرده‏ام**خواب دیدم خسته و افسرده ام
روی من خروارها از خاک بود**وای قبر من چه وحشتناک بود
تا میان گور رفتم دل گرفت**قبر کن سنگ لحد را گل گرفت
بالش زیر سرم از سنگ بود**غرق وحشت سوت و کور و تنگ بود

هر که آمد پیش حرفی راند و رفت**سوره حمدی برایم خواند و رفت


ناله می کردم ولیکن بی‏جواب**تشنه بودم در پی یک جرعه آب
یک ملک گفتا بگو نام تو چیست**آن یکی فریاد زد رب تو کیست
ای گنه کار سیه دل،بسته پر**نام اربابان خود یک یک ببر
گفتنم عمر خودت کردی تباه**نامه اعمال خود کردی سیاه
ناامید از هر کجا و دل فکار**می کشیدندم به خفت سوی نار


ناگهان الطاف حق آغاز شد**از جنان درهای رحمت باز شد
مردی آمد از تبار آسمان**نور پیشانیش فوق آسمان
صورتش خورشید بود و غرق نور**جام چشمانش پر از شرب طهور
گیسوانش شط پر جوش و خروش**در رکابش قدسیان حلقه بگوش
لب که نه،سرچشمه آب حیات**بین دستش کائنات و ممکنات


بر سرش دستمال سبزی بسته بود**بر دلم مهرش عجیب بنشسته بود
کی به زیبائی او گل میرسید**پیش او یوسف خجالت میکشید
در قدوم آن نگار مه جبین**از جلال حضرت حق آفرین
دو ملک سر را به زیر انداختند**بال خود را فرش راهش ساختند


غرق حیرت داشتم این زمزمه**آمده اینجا حسین فاطمه
صاحب روز قیامت آمده**گوئیا بهر شفاعت آمده
سوی من آمدمرا شرمنده کرد**مهربانانه به رویم خنده کرد
این که اینجا اینچنین تنها شده**کام او با تربت من وا شده
مادرش او را به عشقم زاده است**گریه کرده بعد شیرش داده است


خویش را در سوز عشقم آب کرد**عکس من را بر دل خود قاب کرد
بار ها بر من محبت کرده است**سینه اش را وقف هیئت کرده است
سینه چاک آل زهرا بوده است** چای ریز مجلس ما بوده است
اینکه در پیش شما گردیده بد**جسم و جانش بوی روضه می دهد


پرچم من را به دوشش می کشید**پا برهنه در عزایم می دودید
اسم من راز و نیازش بوده است**تربتم مهر و نمازش بوده است
اقتدا بر خواهرم زینب نمود**گاه می شد صورتش بهرم کبود
حرمت من را به دنیا پاس داشت**ارتباطی تنگ با عباس داشت
نذر عباسم به تن کرده کفن**روز تاسوعا شده سقای من


تا که دنیا بوده از من دم زده**او غذای روضه ام را هم زده
بارها لعن امیه کرده است**خویش را وقف رقیه کرده است
گریه کرده چون برای اکبرم**با خود او را نزد زهرا می برم


هر چه باشد او برایم بنده است**او بسوزد صاحبش شرمنده است
در مرامم نیست او تنها شود**باعث خوشحالی اعدا شود
در قیامت عطر بویش می دهم**پیش مردم آبرویش می دهم
باز بالاتر به روز سرنوشت**میشود همسایه من در بهشت
آری آری هر که پا بست من است**نامه اعمال او دست من است

 

 

 


  نظرات شما  ( )

<   <<   16   17   18   19      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

نفس اماره
نمیدانی چه لذتی دارد این حجاب !
خنده دار ترین ها !!!
خواهشا تا آخرش بخون
دلم از دست همه گرفته...
آقا، ما اهل کوفه هستیم!
دل به دل راه داره
چت با خدا
[عناوین آرشیوشده]


 

Powered by : پارسی بلاگ
Template Designed By : MehDJ