سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  عشق یعنی انتظار منتظر
خداوند ـ تبارک و تعالی ـ می فرماید : بنده ام با چیزی مانند آنچه بر او واجب کرده ام، محبوب من نمی شود . [امام صادق علیه السلام]
کل بازدیدهای وبلاگ
315085
بازدیدهای امروز وبلاگ
26
بازدیدهای دیروز وبلاگ
27
منوی اصلی

[خـانه]

[  RSS  ]

[شناسنامه]

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

درباره خودم
عشق یعنی انتظار منتظر
لیلا شیدا
مدعی شیداییم، اما تا شیدا شدن فاصله بسیار است
لوگوی وبلاگ
عشق یعنی انتظار منتظر
فهرست موضوعی یادداشت ها
مذهبی .
بایگانی
در نکوهش غیبت
مهمانی سلطان عشق
پیوندهای روزانه

بنت الزهرا [319]
یاس نبی [252]
ماه بنی هاشم [374]
پرواز بی انتها [275]
فاطمیون [288]
نور الانوار [269]
برادرم محسن [345]
[آرشیو(7)]

اوقات شرعی
لینک دوستان

اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
غریب آشنا
سایت چهارسو

لوگوی دوستان


























موسیقی وبلاگ
اشتراک در خبرنامه
 
پارسی بلاگ
www.parsiblog.com

نویسنده مطالب زیر:   لیلا شیدا  

عنوان متن کربلا شنبه 85 بهمن 7  ساعت 11:14 صبح

کربلا یک کلمه نیست که بتوان معنایش را در فرهنگ لغت و دایرة المعارف جستجو کرد. کربلا یک شعر نیست که بتوان آن را سرود؛ سرودنش دل شیر مى‏خواهد! و کدام دلى یاراى سرودنش و کدام انگشتانى یاراى نوشتنش را دارد؟ آیا این همه که از کربلا گفتند و شنیدیم توانست گوشه‏اى از کتاب نورانى نینوا را بازگو کند؟ ما چه دیدیم در آینه غبار گرفته خیال خود: دشتى غبارآلود، جویهاى جارى خون، بدنهاى تکه‏تکه، خیمه‏هاى سوخته، کودکان گریان و سرهاى بر سر نیزه‏ها نشسته.


اینها را دیدیم و نوشتیم و وصف کردیم. گاه از زبان عباس(ع) سرودیم، گاه زبان به دهان زینب(س) دادیم و نالیدیم و گاه همزبان حسین(ع)، فریاد «هل من ناصر؟» سر دادیم. گاه دلهایمان را آتش زدیم و گاه چشمهایمان را به خون نشاندیم. تا جانمان از عشق لبریز شد، قربانْ‏صدقه سکینه و رقیه رفتیم. پیش پیکر پاره عباس اشکهایمان را نذر کردیم تا تمام آبهاى دنیا مال بچه‏هاى حسین(ع) شود. بعد سراسیمه به سوى على‏اصغر دویدیم، خونهاى گلویش را با بوسه‏هایمان شستیم تا مادرش، رباب، بیش از آن بى‏تاب نشود. آن وقت، هَروله‏کنان به سوى على‏اکبر، قاسم، ... و حسین(ع) رفتیم. دیگر نتوانستیم ادامه دهیم. دیگر نتوانستیم حتى یک لحظه بمانیم. دلتنگى، صبرمان را جواب کرد و نفس کشیدن برایمان حرام نشد؟


خدایا!... پس زینب چه کرد؟ پس سکینه پنج ساله چگونه طاقت آورد؟ چه دلهایى دارند آنان؟ آیا آسمان، دلى به بزرگى آنان دارد؟ آیا مجنون مى‏توانست عاشق‏تر از آنها باشد؟ آیا فرهاد کوه کن مى‏توانست مثل آنان سنگدلى دشت را تاب بیاورد؟ آیا رستمِ شاهنامه مى‏توانست فقط در خواب، از هفتاد خان کربلا جان سالم به در ببرد؟ آیا شمر همانندى در داستانهاى بزرگ دنیا دارد؟ آیا شاهنامه و ایلیاد و ادیسه توانستند حماسه‏اى به بلنداى انسانیت و عشق بسرایند؟


حسین(ع) شاعر نبود؛ اما حماسه‏اى ساخت که مرکبش خون بود و قلمش شمشیرهاى آخته! خاک کربلا صفحه‏اى دارد به اندازه ابدیت؛ پر از دلاوریها، پر از عاشقانه‏ها!


داستان کربلا، داستان یک عشق است یا یک حماسه؟ داستان کربلا، داستان کربلاست. حالا هر که هرچه مى‏خواهد بگوید؛ اما کربلا خودش براى خودش هویّت دارد. کربلا مستقل است و در این تقسیم‏بندیهاى نیم بند، جاى نمى‏گیرد. کربلا هر گوشه‏اش، هر صفحه‏اش و هر فصلش چیزى است. یک گوشه‏اش حماسه است، یک فصلش تراژدى است، و درونمایه‏اش عشق.


کربلا داستانى است که نویسنده‏اش به جاى پرواز در خیال، در ملکوت سیر مى‏کند و به جاى آفریدن شخصیتهاى خیالى، آدمهاى واقعى دارد که از آدمهاى خیالى دست نیافتنى‏ترند. داستان او اوج و فرود ندارد؛ تماماً در اوج است. در واقع، داستان او پایانى ندارد که فرودى داشته باشد. از آسمان شروع مى‏شود و بالا و بالاتر مى‏رود.


حال چه کسى مى‏توانست این دستخط آسمانى را بخواند و با آن سطر، به سطر جلو برود؟ به جز حسین(ع) چه کسى یاراى آن را داشت که واژه‏ها را بریده بریده و خونین بر صفحه کربلا بخواند. و عباس را بخواند و قاسم را و على اکبر را و على اصغر را؟
زینب چه کرد؟ آیا ماجراى کربلا با زینب تمام شد یا شروعى دیگر را آغاز کرد؟ آیا درد اسیرى و سنگین‏تر از آن، زهر بى‏حرمتى به غنچه‏هاى آل پیغمبر را کسى جز او مى‏توانست تاب بیاورد؟ آیا تراژدى خرابه شام و حماسه خطبه‏سرایى زینب(س) را جز او کسى مى‏توانست به انجام برساند؟ ما که به اوّل داستان نرسیده، دلهایمان ویران مى‏شود! پس یزید که بود که دلش از ترس، ویران شد، ولى از غصه تنها لرزه‏اى کوتاه بر آن نیفتاد؟


شخصیتى مثل یزید را کدام نویسنده یا شاعرى مى‏تواند بیافریند؟ شاعر عزیزى یزید را این‏گونه مى‏سراید: «یزید، کلمه نبود، ظلم بود».
آیا بهتر از این مى‏توان یزید را معنا کرد؟ اما حتى همین بیان کوتاه و مؤثر هم یاراى به تصویر کشیدن یزید را ندارد. یزید را فقط صاحب کربلا شناخت و معنا کرد.

شمر که بود؟ حیوان بود؟ فساد زمین بود؟ یا بدتر از اینها؟ دستهاى حقیر او کجا و بوسه‏گاه پیغمبر خدا کجا؟ شمشیر او تهمت بود! لکّه‏اى سیاه بود بر پیشانى تمام سلاحهاى خوب و بد دنیا. تیغ زنگار گرفته او کجا و بریدن سر پسر فاطمه(س) کجا؟
آن روز، ابلیس با تمام دم و دستگاهش و با تمام افراد و سپاهش، دور شمر جمع شدند و یک‏صدا جیغ کشیدند: «بِبُر!». آن روز، تمام کفر، دست به دستِ هم دادند و تمام عشق را سر بریدند.


کربلا تراژدى نیست که در پایان آن قهرمان داستان کشته مى‏شود و اشکِ همه را درمى‏آورد. قهرمان، سر بریده شد؛ اما خونش جارى شد، در تمام تاریخ جارى شد، در یک زمان بى‏انتها. این خون، پاى خیلیها را گرفت. خیلیها را به زمین زد و خیلیها را سربلند کرد.
شمر حقیر با شمشیر حقیر ترس آمدند حسین(ع) را سر ببرند، که ظالمان تاریخ را سر بریدند. شیطان و دم و دستگاهش فقط یک سر را از بدن جدا کردند، فقط یک سر را، نه بیشتر!


کدام تاریخ نویس مى‏تواند این واقعه را روایت کند؟ واقعه‏اى که خود، فرسنگها از آن جلو افتاده است و تاریخ به گرد پایش هم نمى‏رسد. آیا تنها سه حرف واژه «عشق» مى‏تواند آن عشقى را که در تمام لحظات، شاهد به خون کشیده شدنش بود بیان کند؟ آیا در این دنیا قلمى و مرکبى پیدا مى‏شود که تاب نوشتن این واژه مقدّس را داشته باشد؟ شاید پَر جبرئیل با مرکبى آغشته به خونِ شاهدان عاشق، بتواند... شاید!

مأخذ


  نظرات شما  ( )


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

نفس اماره
نمیدانی چه لذتی دارد این حجاب !
خنده دار ترین ها !!!
خواهشا تا آخرش بخون
دلم از دست همه گرفته...
آقا، ما اهل کوفه هستیم!
دل به دل راه داره
چت با خدا
[عناوین آرشیوشده]


 

Powered by : پارسی بلاگ
Template Designed By : MehDJ