آمده بود به خانه ... رنجور از روزگار ریا و رنگ به رنگی. آمده بود دلخسته از عهد خیانت و خودخواهی و البته خجل از روی همسر بیمارش. دوان دوان هم آمده بود. از مسجد تا خانه گلیاش را یکسره دویده بود. فرزند مظلوم و ارشدش، بدحالی مادرشان را به او ابلاغ کرده بود.
در مسیر کوتاه مسجد تا منزل، سردار مظفر خیبر و خندق ـ که نامش لرزه بر تن سرداران و جنگاوران بزرگ عرب میانداخت ـ را گودالهای کوچکِ کوچههای مدینه چند بار به زمین زده بود! از هول آن خبر و هراس آنچه باید به تماشا مینشست.
شاید علی(ع) در تمام مسیر، به یاد روزی بود که رسول مهربان خدا (ص) دست لطیف زهرا(س) را در دست او نهاده بود و به قول امروزیها فرموده بود: «علی جان، جان تو و جان فاطمه».
به شادابی و نشاط فاطمه در آن روز باشکوه میاندیشید و به چهره تکیده و رنجورش وقتی که با او در بستر برای آمدن به مسجد وداعی موقت گفته بود.
به خانه رسید ... چه خانهای؟ چه سرایی؟ بوستان بی سرو و صنوبر با بیابان و کویر چه تفاوتی دارد؟ و خانه علی بی فاطمه کجا به خانه شباهت دارد؟ فاطمه در بستر افتاده است.
همو که پدر معصومش(ص) که عصاره همه خوبیهای عالم بود در باره او گفته بود، «فاطمه فرشتهای انساننما است. هر وقت به بوی بهشت مشتاق میشوم او را میبویم» همو که رسول خدا با صدای بلند دربارهاش گفته بود: «فاطمه پاره تن من است ... هر کس او را بیازارد، خدا را آزرده است و هر کس او راضی کند، خدایش را خشنود کرده است» ... .
سفارشهای آخرین فاطمه، چون تیرهای سهشعبه بر سینه پردرد علی(ع) مینشیند وقتی که از او میخواهد تن نحیفش را شبانه غسل و کفن کنند و به خاک بسپرند، وقتی که وصیت میکند ظلمکنندگان بر او و شویش، حق شرکت در تشییع او را ندارند، وقتی که ملتمسانه از او میخواهد که پیکرش را در تابوتی بگذارند که نامحرمی حتّی بعد از شهادت هم آن را نبیند ... .
علی همه هستیاش را کفن کرد. حسن(ع) و حسین(ع) و زینب(س) مادر را رها نمیکنند. خود را بر جسم تکیده مادر انداختهاند و زندگی را بی او نمیخواهند.
دستهای فاطمه به حرکت درمیآید و حسنین و زینب در آمیزه غلیظی از بهت و اندوه خود را دوباره در چمبره گرم دستهای مادر میبینند!
خدایا این زن کیست که هر گاه بخواهد قالب تهی میکند و هر وقت اراده کند که به تخته بند تن خاکیاش برگردد کسی از ملائکه خدا جسارت منع او را ندارد؟ ...
خانه علی امشب خاموش است.
سو سوی نوری اگر هست، شمعی است افروخته در شام غریبان فاطمه(س) و گرداگردش، به قول فرزند زهرای اطهر، خمینی بزرگ(ره)، «زبدگان اولاد آدم» جمعند.
کار علی از امروز گریههای بیصدا بر مزار خاموش زهراست. کودکانش که به خواب میرفتند، علی آرام و بی صدا شمعی در دست بر مزار فاطمه میرفت و تا پیش از طلوع آفتاب بر مزارش مینشست، چه کسی میداند شاید علی(ع) درددلهایش را که در هنگام حیات فاطمه(س) با او بازگو نمیکرد (همچنان که زهرا(س) پهلوی شکستهاش را از او تا دم واپسین پنهان کرده بود) اکنون بیپروا با او در میان میگذاشت تا تاریخ هم از تشخیص اینکه کدام یک از دیگری مظلومترند، متحیّر و مردّد باقی بماند.
در تاریک و روشن صبح علی برمیخاست و میگفت: فاطمه جان شبی دیگر هم بی تو گذشت ... خدایا از دریای بینهایت عشق علی(ع) به فاطمه(س) و وفای فاطمه(س) به علی(ع) و از کرامت علی(ع) در چشم زهرا(س) و حرمت فاطمه(س) نزد علی(ع) رشحهای و قطرهای بر زندگی شیعیان علی(ع) ببخش.
نویسنده: علیرضا مخبر
|