دلم تنگ است برای تو
برای توکه از من دوری و به من نزدیک
صدایت را نمیشنوم، نگاهت رانمیبینم، اما احساس میکنم بودنت را
گرمی دستان مهربانت را که بر سرم میکشی و در نا آرامیهای زندگی آرامم میکنی
و همین بهانه زنده بودن من است
فاصلههای مجازی مرا از تو دور ساخته و کشتی بادبانی دلم را در میان امواج پرطلاتم اقیانوسهای خیال به دست باد سپرده
ولی تو چنان به من نزدیکی که خویشتن را با تو یکی میبینم
و با وجود اینکه همیشه رود مهربانیت به دریای مواج دلم روانه است
باز دلم برای تو تنگ است
دلتنگی عزیز
و هر سازی که میبینم بد آهنگ است
باز دلم برای از تونوشتن تنگ است
باز دلم برای از تو سرودن گرفته است
دلتنگی عزیز
مهربانی را که گفته بودن به ارمغان میآوری چه بر سر آمده است که اینچنین دلم برای از تو گفتن تنگ است
دلم برای دیر آمدنت شور میزند
دلتنگی عزیز
بریده باد زبانم اگر که از تو نگوید
بریده باد
مسافر آفتاب ، تا ابرها پنهانترت نکردهاند
تا سرما خوابت نکرده است
این اسماعیل دلم قربانی تو باد
دلتنگی عزیز
آزادی و مهر و محبت را که گفته بودن سوار بر اسب سپیدی درصبح سفید با دستهای یاس سپید میآید
چه بر سر آمده که این چنین دلم از غروب میهراسد
ای بهار سبز زندگیم
اشک چکیده شده بر روی گونههام
آرمان مجسم عدالتخواهان
انتظار سبزدورانها
چلچراغ روشن شبستان تاریخ
مرد برگزیده اعصار
روشنگر زمین وزمان
ذخیره جاودان الهی
نوید بخش صبح سفید درشب سخت انتظار
آمدنت را دل دل میزنم بر ایوان زخم و حادثه
در هجوم طوفانهای سنگین تلخ فراق
در زیر تازیانههای سرد و سخت کنایه و نیش زبانهای تبر به دستان
اما باز دلم برای تو تنگ است
ای دلتنگی عزیز
هر عشقی که میبینم به جز تو، بی رنگ است
دلتنگی عزیز
مینویسم از سفر غیبت تو سخت پریشانم بعد نقطه سر خط تا ابد ریز و درشت
مشق شب خواهیم داشت
انتظار
مأخذ
|