نویسنده مطالب زیر: لیلا شیدا
دختر بدرالدجا امشب سه جا دارد عزا... گاه می گوید پدر، گاهی حسن،
|
شنبه 85 اسفند 26 ساعت 1:44 عصر |
اى خدا شد قلب زهرا داغدار گشته بابش عازم دارالقرار کرده روح اطهر خیرالبشر اى خداى من مگر عزم سفر کاینچنین زهرا گرفتار غم است دیده بازش گهر بار غم است گوییا یاد آورد بعد از پدر خانه اش را مى زند دشمن شرر یاد آرد بعد بابا خانه را قتل محسن کودک دردانه را اى خدا دارد رسول عالمین از چه درآغوش پرمهرش حسین از چه رو دستى به مویش مى زند بوسه بر زیر گلویش مى زند گوییا در آخرین دم مصطفى کرده یاد از کوفیان بى وفا بیند آنجا صف عدویش مى کشد تیغ به زیر گلویش مى کشد بیند آنجا بى وفایى مى کند تشنه مهمان را فدایى مى کند داغ دارد دیده آن فخر زمن بر لب نور دو چشمانش حسن اشک باران روى هامون مى چکد بیند از لبهاى او خون مى چکد گوییا بیند خسوف نور را تیر باران تن رنجور را زین جهان آن رهبر دین مى رود با غمى جانکاه و سنگین مى رود در عزاى پادشاه هل اتى اى خدا کن صبر بر زهرا عطا
مأخذ
باز هم مدینه بر خاک سیاه اندوه نشسته و سکوتی ژرف، همه جایش را فرا گرفته است. دوباره گرد و غبار بر دیوارهای گلین خانه ها نشسته است. باد غربت در کوچه باغ های خزان زده شهر، خود را به در و دیوار می زند و آواره مصیبت روح جاودانی صبر، امام مجتبی علیه السلام است.
حسن علیه السلام، این سید جوانان اهل بهشت، این خلق نیکوی محمدی، این اسطوره صبر و بندگی، در آستانه رواق خون رنگ شهادت ایستاده و با جگری تفتیده از نامهربانی دشمن خانگی اش، عزم پر کشیدن تا بی کران عرش خدا را دارد.
خورشید، در حال غروب است و هفت ستاره روشن در آسمان، آغوش گشوده هشتمین اخترند.
کبوتران بال می زنند آسمانی را که چشم هایمان سال هاست به آن دوخته شده، صدای بال کبوتران در صدای سنج عزاداران می پیچد و خواب مسموم انگورهای پیچیده بر خوشه های حادثه آشفته می شود، خورشید، ذره ذره در عطش چشم هایش رسوب می کند...
|
|
نظرات شما ( ) |
|
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|
|