سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  عشق یعنی انتظار منتظر
پسر آدم را با ناز چه کار که آغازش نطفه بوده است و پایانش مردار . نه روزى خود دادن تواند و نه تواند مرگش را باز راند [نهج البلاغه]
کل بازدیدهای وبلاگ
315081
بازدیدهای امروز وبلاگ
22
بازدیدهای دیروز وبلاگ
27
منوی اصلی

[خـانه]

[  RSS  ]

[شناسنامه]

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

درباره خودم
عشق یعنی انتظار منتظر
لیلا شیدا
مدعی شیداییم، اما تا شیدا شدن فاصله بسیار است
لوگوی وبلاگ
عشق یعنی انتظار منتظر
فهرست موضوعی یادداشت ها
مذهبی .
بایگانی
در نکوهش غیبت
مهمانی سلطان عشق
پیوندهای روزانه

بنت الزهرا [319]
یاس نبی [252]
ماه بنی هاشم [374]
پرواز بی انتها [275]
فاطمیون [288]
نور الانوار [269]
برادرم محسن [345]
[آرشیو(7)]

اوقات شرعی
لینک دوستان

اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
غریب آشنا
سایت چهارسو

لوگوی دوستان


























موسیقی وبلاگ
اشتراک در خبرنامه
 
پارسی بلاگ
www.parsiblog.com

نویسنده مطالب زیر:   لیلا شیدا  

عنوان متن به بهانه عروج باکری جمعه 85 اسفند 25  ساعت 12:0 صبح

شهید به مثابه شیشه عطری است که در آن را باز کرده اند. بوی آن می‌پیچد و همه جا را معطر می‌کند.
تورا فرا می‌خواند و وقتی به سوی او می‌روی، زمین گیرت می‌کند. طلائیه اگر رفته باشی می‌دانی. پاها التماس می‌کنند بنشین. گرد و غبار وقتی روی لباست می‌نشیند، بوی عطر در مشامت می‌پیچد و تازه می‌فهمی آسمانگیر شده‏ای.


به محض اینکه روی خاک زانو زدی، اولین درس ازرشته عشق را می‌آموزی. صورتت که خاکی می‌شود، آنچه آموخته‌ای با جانت در می‌آمیزد. این همان خاکی است که نیمه های شب از اشک سجده های شهید گل شده است.


صدای باد ناله های دلش را در گوشت می‌پیچاند و درس را مرور می‌کنی؛ هر چه ادب و تواضعت بیشتر باشد، در آستان دوست محبوب تر خواهی شد.

دستهایت ناخودآگاه به سوی آسمان بلند می‌شود. پرده دل می‌لرزد. اشک فرو می‌غلتد و می‌گویی :
ای رؤوف مهربان حی قدیر جان زهرا و علی دستم بگیر
و او درس دوم را به تو آموخته است؛ تمنـّـا.


هنوز دستها را پایین نیاورده‌ای که غوغا می‌شود. بطن آسمان به لرزه در می‌آید. گرد و غبار بلند می‌شود. صاعقه‌ای می‌زند. دلت آرام می‌گیرد و تازه می‌یابی آنکه تو را فرا خوانده و ضمانتت را کرده است، چه منزلتی در این آستان دارد.

حالا دیگر بوی عطر تمام فضای دلت را تسخیر کرده است. آرامش غریبی را حس می‌کنی که تا آن زمان نیافته بودی گویی با دلت تنهای تنها شده‌ای و باد هرچه غریبه بوده را با خود برده است. چقدر خودت را آشنا می‌یابی.

لذت این حس در وجودت پیچیده که ناگهان یاد آوری خاطره‌ای که آن راوی در کنار اروند برایت گفته احساست را در هم می‌پیچد:


« در روایت داریم هرکسی در آب شهید شود، اجر دو شهید را دارد. یکبار برای یکی از دوستان غواصم این روایت را تعریف کردم. گفت راست می‌گویی، از فرط ترسی که جنگ در آب دارد. آن هم شب، در آب ارونـد خروشـان، زیر آتش سنگینی که از بالای سرت می‌ریزد. شب عملیات والفجر 8 معنای این جمله را یافتم که هر کسی می‌خواهد به امام زمانش برسد، باید خودش را به آب و آتش بزند و در آن شب هم آب بود و هم آتش».

و درس سوم را می‌آموزی؛ مجــاهدت. باید صداقتت را اثبات کنی و این کار سختی است. خیلی باید خودت را آماده کنی. ابتلا لازمة عشق است و خطر شرط عاشقی.

اما نترس. آنکه تو را به آغاز این راه خوانده، می‌تواند به پایان این مسیر نیز برساندت. آنکه در آن عالم برایش حکم شفاعت زده اند، سهل است در این دنیا که نگاهش حکم مسیحا کند.


 

 شهید باکری با استعداد و دلسوزی فراوان خود توانست در عملیات فتح‌المبین با عنوان معاون تیپ نجف اشرف در کسب پیروزیها موثر باشد. در این عملیات یکی از گردانها در محاصره قرار گرفته بود، که ایشان به همراه تعدادی نیرو، با شجاعت و تدبیر بی‌نظیر آنان را از محاصره بیرون آورد. در همین عملیات در منطقه رقابیه از ناحیه چشم مجروح شد و به فاصله کمتر از یک ماه در عملیات بیت‌المقدس (با همان عنوان) شرکت کرد و شاهد پیروزی لشکریان اسلام بر متجاوزین بعثی بود.


در مرحله دوم عملیات بیت‌المقدس از ناحیه کمر زخمی شد و با وجود جراحتهایی که داشت در مرحله سوم عملیات، به قرارگاه فرماندهی رفت تا برادران بسیجی را از پشت بی‌سیم هدایت کند.


در عملیات رمضان با سمت فرماندهی تیپ عاشورا به نبرد بی‌امان در داخل خاک عراق پرداخت و این بار نیز مجروح شد، اما با هر نوبت مجروحیت، وی مصممتر از پیش در جبهه‌ها حضور می‌یافت و بدون احساس خستگی برای تجهیز، سازماندهی،‌ هدایت نیروها و طراحی عملیات، شبانه‌روز تلاش می‌کرد.


در عملیات مسلم بن عقیل با فرماندهی او بر لشکر عاشورا و ایثار رزمندگان سلحشور، بخش عظیمی از خاک گلگون ایران اسلامی و چند منطقه استراتژیک آزاد شد.


شهید باکری در عملیات والفجرمقدماتی و والفجر یک، دو، سه و چهار با عنوان فرمانده لشکر عاشورا، به همراه بسیجیان غیور و فداکار، در انجام تکلیف و نبرد با متجاوزین، آمادگی و ایثار همه‌جانبه‌ای را از خود نشان داد.


در عملیات خیبر زمانی که برادرش حمید، به درجه رفیع شهات نایل آمد، با وجود علاقه خاصی که به او داشت، بدون ابراز اندوه با خانواده‌اش تماس گرفت و چنین گفت: شهادت حمید یکی از الطاف الهی است که شامل حال خانواده ما شده است. و در نامه‌ای خطاب به خانواده‌اش نوشت:
من به وصیت و آرزوی حمید که باز کردن راه کربلا می‌باشد همچنان در جبهه‌ها می‌مانم و به خواست و راه شهید ادامه می‌دهم تا اسلام پیروز شود.

تلاش فراوان در میادین نبرد و شرایط حساس جبهه‌ها، را از حضور در تشییع پیکر پاک برادر و همرزمش که سالها در کنار بود بازداشت. برادری که در روزهای سراسر خطر قبل از انقلاب، در مبارزات سیاسی و در جبهه‌ها، پا به پای مهدی، جانفشانی کرد.


نقش شهید باکری و لشکر عاشورا در حماسه قهرمانانه خیبر و تصرف جزایر مجنون و مقاومتی که آنان در دفاع پاتکهای توانفرسای دشمن از خود نشان دادند بر کسی پوشیده نیست.


در مرحله آماده‌سازی مقدمات عملیات بدر، اگرچه روزها به کندی می‌گذشت اما مهدی با جدیت، همه نیروها را برای نبردی مردانه و عارفانه تهییج و ترغیب کرد و چونان مرشدی کامل و عارفی واصل، آنچه را که مجاهدان راه خدا و دلباختگان شهادت باید بدانند و در مرحله نبرد بکار بندند، با نیروهایش درمیان گذاشت
 

برگرفته از

 

 


  نظرات شما  ( )


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

نفس اماره
نمیدانی چه لذتی دارد این حجاب !
خنده دار ترین ها !!!
خواهشا تا آخرش بخون
دلم از دست همه گرفته...
آقا، ما اهل کوفه هستیم!
دل به دل راه داره
چت با خدا
[عناوین آرشیوشده]


 

Powered by : پارسی بلاگ
Template Designed By : MehDJ